کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 2 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

بازم سرماخوردگی

تو چند روز گذشته،کیان خیلی بیقراری میکرد. اشتهاش خوب بود.تب نداشت ولی غر میزد و حال بازی نداشت. بردمش دکتر ،گفت یه سرماخوردگیه ویروسیه. فقط یه شربت سرماخوردگی داد . این دکتر کیان رو خیلی قبول دارم. هر چی بگه قبول میکنم و چرا نمیگم. یه چیز دیگه که گفت این بود که فسقلی ما یه کم کم خونی داره و باید دوبرابر معمولش قطره آهن مصرف کنه و سوپ عدس و گوشت بخوره. دو روزه دست بکار شدم. خدا رو شکر  کیانم مثل باباش گوشت خیلی دوست داره و برخلاف بقیه غذاها برای گوشت خوردن داوطلبانه دهنش رو باز میکنه . فکر کنم دوره نقاهت بیماریش تموم شده.در کل حالش خوبه. خدا رو شکر   متاسفانه خاله زهرا سرما خورده و تا خوب نشه نباید بیاد اینجا. چون اگه کی...
12 مهر 1392

برای کیانم

این مطلب رو از وبلاگ یکی از عزیزترین دوستانم خوندم.خیلی دوسش داشتم. خواستم برای پسرم یادگار بمونه.(مرسی مهسایی،با اجازه ات) شکسپیر میگه : من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟ برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم، انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات عشق بورز .. خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و .. قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن قبل از اینکه بنویسی » فکر کن قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش قبل از اینکه دعا کنی » ببخش قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن قبل از تنفر » عشق بورز زندگی این است ... احساسش کن، ...
12 مهر 1392

کیان ، مهمون خاله زهرا

سلام حتما شنیدید که میگن خاله نصفه مامانه؟ در مورد کیان و خاله اش این مقدار  از نصف گذشته و خاله زهرا کم کم داره جای مامانی رو میگیره. خاله زهرا یه طور عجیب و بی حد و اندازه ای این فسقلی ما رو دوست داره و از اونجا هم که دل به دل راه داره، کیانم خدا رو شکر خیلی خیلی خیلی خاله اش رو دوست داره. کسایی که کیان منو از نزدیک دیدن ماجرای شیر خوردن کیان ما رو میدونن.خاله زهرا از معدود کسائیه که میتونه به کیان شیر بده و کیان از دستش شیر میخوره. خاله اش باهاش بازی میکنه. مثل من براش شعر با صدای بچگونه میخونه. ناخنهای کیان رو کوتاه میکنه و............. خلاصه کلی ما رو شرمنده میکنه. دوستت دارم زهراییییییییییییییییی دیشب م...
11 مهر 1392

حرفای پدر و پسری

امروز داشتیم خونه خاله زهرا فیلم عروسی ما رو تماشا میکردیم ،یکهو سی دی قفل کرد و روی تصویر بابا رضا وایستاد. کیان بغل من روبروی تلوزیون نشسته بود و تصویر باباش رو بزرگ روی ال سی دی دید. یه هو کیان شروع کرد به صدا در آوردن و هی دست و پا میزد و دستش رو به سمت تلوزیون دراز کرد. امروز بیقراری کیان برای پدرش رو با تمام وجود حس کردم. چقدر این صحنه منو ناراحت کرد......... بابا رضا برای کیان اس ام اس های مخصوص میفرسته. تصمیم گرفتم اس ام اس های بابایی رو تو وبلاگت برات بنویسم. اولین اس ام اس به مناسبن شش ماهگیت بود این اس ام اس حرفای پدر به پسر است لطفا به دستشان برسانید. سلام بابایی. سلام گلم. شش ماهگیت مبارک عزیز دلم. بزرگ شدی پسرم. گفتم بهت ...
11 مهر 1392

تولد مامان پریبا

دست و بوق وهورررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااا هورررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا     تولد تولد تولدت مبارک مادربزرگی           تولدت مبارک فرشته مهربون انشالله صدسال زنده باشین و سایه تون رو سر ما باشه. مامان پریبا به خاطر همه زحمتهایی که برای من و مامانم میکشین ممنونم. مرسی مامان پریبا که از من مواظبت میکنید و وقتایی که مامانم نیست، هوای منو دارید. مرسی مامان پریبا که برای من شعر و قرآن میخونید و با من عروسک بازی میکنید. مرسی مامان پریبا که با اخلاق بد مامان پریسای من کنار میایید و بهش امید و آرا...
9 مهر 1392

چقدر الکی سخت میگرفتم.......

سلام یه سلام خیلی خسته و کوفته بعد از دو شب تو اتوبوس بودن واقعا خسته و کوفته بسیار دلتنگ برای پسرم،رسیدم خونه. یک ماه آخر تابستون و قبل از اینکه بیایم ارومیه،لحظه ای نبود من به این فکر نکنم که چه جوری میخوام کیان رو تنها بذارم و برم تهران. هی فکر میکردم و حرص میخوردم. اگه کیان غریبگی کنه،اگه شب بیدارشه منو نبینه،اگه از دست کسی شیرش رو نخوره،اگه اگه اگه فقط خدا میدونه چقدر استرس داشتم ولیییییییییییییییییییییی خدا رو هزار مرتبه شکر،کیان اونقدر خوب با همه چی کنار اومد که نگو. امروز صبحم که رسیدم  و منو دیدکلی خندید و باهام بازی کرد. الان فهمیدم که چقدر من الکی سخت میگرفتم و به قول مامان فرح که همیشه میگن:( اگر به گذشته برگردم جو...
9 مهر 1392

عروسی دایی مهدی

گل پسر داریم کیان قند و عسل داریم کیان نقل تر داریم کیان شعر و غزل داریم کیان امشب شب ،عروسی دایی مهدی ه مبارکه مبارکه سلاااااااااااااااااااااااامممممممممممممم ما اومدیم ارومیه. دیروز  عروسیه دایی مهدی بود. وااااای که چقدر خسته ایم همگی. خوب بود. خیلی خوش گذشت. انشالله که خوشبخت باشین دایی مهدی و زندایی شیما عکس از تالار ندارم فعلا. عکسای شب حنابندون کیان جونم  رو ببینید لطفا   این روزا بابا رضا خیلی بیقراره. همش به کیان نگاه میکنه و میگه بابایی من چه جوری دوریه تو رو تحمل کنم. تو رفسنجان که بودیم همش به من دلداری میداد و میگفت این دوران موقته و میگذره. ولی حالا خ...
7 مهر 1392

چند تا عکس یادگاری

-عکس توی قطار که کیان 12 ساعت تمام تو قطار خوابید و چشم از هم باز نکرد.     این عکس مال اون دوساعتیه که بیدار بود   - عکس تو فرودگاه،که فقط به این دلیل میزارمشون،چون همه میومدن کیان رو میدیدن و میگفتن آخی چه دختر نازی یعنی پسرم واقعا شکل دخملا شده بود اونروز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟    -عکسای سد ارومیه و پارک جنگلی     -اولین عکس خونه دایی مهدی،که گوشای پسرم از سرما یخ زد و مجبور شدیم کلاه بچگیای زندایی شیما رو سرش کنیم.   -عکسی که توش بابا رضا میخواست کیان رو بذاره تو چمدونش و با خودش ببره،ولی کیان کوچولو تو چمدون جا نشد و مجبور شد ...
7 مهر 1392

پایان شش ماهگی

         کیان جون، مهربونم                     کیان، آروم جونم                       کیان جونم شش ماهگیت مبارک. عزیز دلم نیم ساله شدی. یه بهار و یه تابستون رو تجربه کردی گلم. نفس مامان داری بزرگ میشی. امروز داشتم عکسای روز تولدت رو میدیدم. چقدر عوض شدی کوچولو. چقدر ناز شدی پسرم. آقا شدی عروسکم. شش ماهگیت مبارک گلم.                        ...
7 مهر 1392