کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

این چند تا جمله زیبا، یادگار بمونه برای پسرم

- دیروز، امروز، فردا; عمـــر حکایت همین سه روز است... دیـــروز آمد و رفت... فـــردا همواره مجهول است... با این حساب، عمـــر فقط یک روز است و آن هم همین امـــروز است!     - ...شاد بودن هنر است، شاد کردن هنری والاتر لیک هرگز نپسندیم به خویش، که چو یک شکلکِ بی جان شب و روز بی خبر از همه خندان باشیم! بی غمی عیب بزرگیست که دور از ما باد... "شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد !..."     - ذهن ما باغچه است گل در آن باید کاشت گر نکاری، گلِ من علف هرز در آن می روید ...
15 آذر 1392

دندونیِ مخصوص

سلاااااااام مواد لازم: گندم لوبیا نخود شیر کره کشمش گردو شکلات و دارچین برای تزیین همه رو جدا جدا میپزیم. بعد میریزیم تو دیگ بزرگ با کره و شیر می جوشونیم. میشه این شکلی     بعد ظرفشون میکنیم با دارچین و شکلات تزیین میکنیم. میشه این شکلی     در روایات آمده که باید حداقل به ده خونه پخش کنی. از نظر مزه هم یه چیزیه بین حلیم و ذرت مکزیکی   اینم صاحب دندونیا در کنار ظرفای مخصوص   اینم عکسی که روی ظرفا چسبونده بودم   خدایا ممنونم. ...
13 آذر 1392

یه دندون دیگه

سلااااااااااااااااااااااام بزارین همین اول کاری قربون دل دوستام برم که در نبود ما دلشون میگیره. اصلا درس و دانشگاه و امتحان میانترم و سمینار برن به ....، دوستان عزیز و وبلاگ بازی رو عشق است. اینهمه خوندیم چی شد؟؟ ولی به خدا خیلی درگیرم. این روزهای آخر کلی امتحان و سمینار دارم. همه اینا یه طرف، هفته پژوهش و درگیری برای مقالات اونم یه طرف. بگذریم............ دیروز تهران که بودم ، یه اس ام اس از خاله زهرا بهم رسید به این عنوان                                  ...
12 آذر 1392

یار دبستانی من....

سلاااام. انشالله که همگی خوب و خوش و سرحالین. یار دبستانی من اسمش الناز جونه. همکلاسیه دوران دبیرستان و 4 سال هم ردیفی و هم نیمکتیه من  تو مدرسه. و به عبارتی میشه گفت قدیمی ترین دوست من. یه دوست باوفا و دلسوز که مستدام بودن این رابطه فقط به خاطر گذشت ها و خوبیهای الناز بوده وگرنه من........ تو این دو ماهی که ارومیه بودم،همش دلم میخواست برم ببینمش ولی متاسفانه هر بار یه طوری قرارموون بهم میخورد تا اینکه بالاخره امروز موفق شدیم بریم خونه الناز جون و چند ساعتی با یار دبستانیمون خلوت کنیم. یاد دوران دبیرستان بخیر. کلی خوش میگذروندیم. شبا هژیر نگاه میکردیم، صبحا تو مدرسه مو به مو اجرا میکردیم. از صبح تا ظهر با هم تو مدرسه بودیم. عص...
7 آذر 1392

آش دندونی

سلام خوبین انشالله؟ ما هم خوبیم خدا رو شکر. ملالی نیست جز دوری بابا رضامون.   آقا ما نمیدونیم آش دندون کرمانی و دندونیه مخصوص ارومیه ایها رو زمانی که دندون کامل زد بیرون و قابل رویت شد میپزن یا همین الانم که من با لمس کردن لثه های پسرم، میتونم متوجه سر دندونش بشم میشه این رسم و رسوم رو به جا آورد؟ خلاصه ما که گذاشتیم برای وقت رویت کامل دندون این فسقلی. البته دیروز زندایی شیما مون، به محض اینکه خبر دندون در آوردن پسرم رو شنیده بود، زحمت کشیده بودن و براش آش پخته بودن. اینم آش با جاش.   دستت درد نکنه شیما جون. خیلی لطف کردی عزیزم. راستی جشن اصلی دندون و آش مخصوص رو من گذاشتم تو خونمون کنار بابا رضامون بپزیم. اینطو...
7 آذر 1392

اولین مروارید پسرم جوونه زد

سلاااااااااااااااااااااااام     نمیدونم از خوشحالی بخندم یا اشک شوق بریزم. امروز 6 آذر ماه 1392، در آخرین روز هشت ماهگی،من ،مامان پریسا متوجه اولین مروارید پسرم شدم. چقدر باید خدا رو شکر کنم که جبران این حال خوشم بشه؟ کیانم،عزیز دلم،پسر صبور،نجیب و مهربون من، مبارکت باشه گلم. وای خدای من ،نمیدونم چه حالی دارم. کاش الان بابا رضا هم اینجا بود و این حس رو با من شریک می شد.  شنیده بودم وقتی بچه ها دندون در میارن، بیقراری میکنن، اذیت میکنن و اذیت میشن. ولی.. ولی من هیچی از دندون در آوردن تو حس نکردم عزیز دلم. مثل همیشه مراعات منو کردی. خدایا شکرت. چند روزی بود میدیدم وقت خواب گوشت رو میمالی به بالشتت. ت...
6 آذر 1392

ممنونم کیان ،ممنونم

سلام پسر گلم.سلام جگر گوشه من. الان که دارم این مطلب رو مینویسم،تو کنار من تو خواب ناز هستی. منم کم و بیشم خوابم. ولی دلم نیومد حس خوب امروزمو ثبت نکنم. امروز یکی از روزای خیلی پر کار من بود. از شش صبح تا یک ظهر نتونستم از اتاق بیام بیرون و بهت برسم گل پسرم چون باید یه سمینار آماده میکردم. ساعت یک و نیم هم باعجله لباس پوشیدمو رفتم دانشگاه. امروز کار آزمایشگاهی داشتم. کلی در گیر دستگاهها و مواد شیمیایی بودم. وقتی کارم تموم شد و در آزمایشگاه رو قفل کردم،ساعت 8:30 شب بود. هیشکی تو دانشگاه نمونده بود بجز سرایدار طفلک که معطل من بود....... به خدا کیانم درسته درگیر بودمو و کنارت نبودم ولی همش فکرم پیشت بود. دلم واسه بغل کردنت پر میکشید. ...
4 آذر 1392

روزهای آخر هشت ماهگی

سلااااااام سلام به روی ماه پسرم،همسرم و همه دوستان عزیز وبلاگیمون. خوبین انشالله؟ ما هم خوبیم خدا رو شکر. گویا چرخ زمونه نمیخواد بچرخه تا این 25 روز تموم شن و ما برگردیم سر خونه زندگیمون احساس میکنم تا هفته پیش روزها تندتر میگذشتن ولی تازگیااااااا کیان ما هم که این روزا مشکل بی خوابی پیدا کرده. تو خواب بیقراری میکنه. ساعت سه ،چهار از خواب بیدار میشه،غلت میزنه، بعضی وقتا ناله میکنه،بعضی وقتا میخنده بلند بلند. خلاصه هر طوری هست یکی دو ساعت از نیمه شب رو بیداری اجباری داریم. شیرش میدم،جاش رو عوض میکنم، رو پام میزارمش،پامیشم میچرخونمش..... بی خیال............ میگذرونیم روزگار رو. خلاصه که وقتی کیان میخوابه دیگه من ...
1 آذر 1392