کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

دو ماهگی کیان چگونه گذشت؟

1392/5/24 13:13
239 بازدید
اشتراک گذاری

خب رسیدیم به دو ماهگی.

 

 

اوایل دو ماهگی که ارومیه بودیم. روزهای خیلی شلوغی رو میگذروندیم. از بابا رضا دور بودیم. عروسی خاله زهرا تو این ماه بود.اگه بخوام از عادتهای کیان تو این ماه بگم :

صداهای نامفهوم از خودش درمی آورد.میخندید.پستونک یا به قول کرمونیا گولو(گول زنک) رو قبول کرد و به شدت بهش وابسته شد.من رو میشناخت.دیگه کامل گردن میگرفت و سرش رو به اطراف میچرخوند.با شیر خودم تغذیه میشد ولی داشت بد قلقی میکرد. به زور سینه بهش میدادم ،چون شیر میپرید تو گلوش و آقا احساس خطر میکرد.

 

 

بعد از عروسی خاله زهرا بلافاصله اومدیم خونمون.حالا دیگه من و بابا رضا و کیان تنها شده بودیم و میخواستیم زندگی سه نفره رو تجربه کنیم.چون تا قبل اون یا مامان پریبا پیشمون بود یا ما ارومیه بودیم.

زندگی سه نفره عالی عالی بود و هست.حمام کردن و گرفتن ناخنهای کیان بر عهده بابا رضاست، چون من خیلی از این کار میترسم.البته چندباری ناخنهاش رو گرفتم ولی حمام اصلا.

 

 

توی اواخر دو ماهگی بابا رضا باید 10 روز میرفت اهواز برا امتحاناش.بنابراین مامان پریبا لطف کردن دوباره اومدن پیش ما تا ما تنها نمونیم.

 

 

 

از این ماه تصمیم گرفتم آخر هر ماه کیان رو ببرم آتلیه و ازش عکس بگیرم. این عکس آخر دو ماهگیه پسرمه.

 

 

انقدر عکس رو روتوش و ادیت کرده که انگار پسرم یکسالشه.

آخرین اتفاق این ماه واکسن دو ماهگیه کیان بود. وای که چقدر پسرم تب کرد و درد کشید.ما که تا اونروز بیقراری کیان رو ندیده بودیم یک شبانه روز رو با تب و درد و گریه پسرم سپری کردیم. اشکال نداره پسرم بزرگ میشی یادت میره.بجاش سالم میمونی،مادر فدات بشه.

اینم آخرین عکس کیان در دوماهگی که بعد از زدن واکسن گرفته شده.

 

 

الهی فدات شم که اینقدر بی حالی مادر

                                                                                 خدایا شکرت پسرم داره بزرگ میشه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)