کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

مادرم.........

1392/9/24 14:53
298 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااام

صبحی داشتم درس میخوندم. گفتم برم تو هال یه سر به کیان بزنم. دیدم مامان پریبا داره کیان رو ماساژ میده و هی بوسش میکنه............

مادر نازنینم، مادر مهربونم چقدر مدیونتم. چقدر به تو بدهکارم در این زندگی . مادر عزیزم...........

پس فردا داریم برمی گردیم خونه خودمون. سه ماه اینجا بودیم. کیان کوچک ما اولین پاییز زندگیش رو در ارومیه و خونه بابابزرگیش تجربه کرد.

الان که دارم به این سه ماه نگاه می کنم فقط و فقط مادرم رو می بینم که داره برا کیان آبمیوه میگیره. داره با هزار ترفند و قربون صدقه بهش غذا میده. داره بهش با کلی شعر و آهنگ شیر میده. داره کیان رو میشوره. داره ماساژ شبانه اش رو میده. مامانم داره با عروسکا و کیان خاله بازی میکنن.

داره تشویقش میکنه که چهار دست و پا بره. داره یادش میده با روروئک راه بره. مامانم یادش میده دست بزنه. با صدای بلند قهقهه زدن یادش میده.

مامانم و کیان دارن قایم موشک بازی میکنن. مامان داره قربون صدقه نوه اولش میره.

صدای مامانم تو گوشمه :

کیانم، نعمت من، سهم  دلخوشیه من، نوه ارشد من، پسر پریسا ، مامانی تو خیلی برام عزیزی، مادربزرگی من تو رو از امام علی گرفتم. مادربزرگی عاشقته کیان. مادربزگی جونشو برات میده کیان. کیانم عمر مادربزگ.............

اونقدر مادر عزیزم کیان من رو خوب نگه داشت که دیگه تو فامیل پیچیده که پریبا نوه شو عین دسته گل بزرگ میکنه. طفلی بابام تو این مدت یه شام و نهار درست نخورد چون مادربزگی و کیان داشتن بازی میکردن و وقت برا کارای دیگه نبود.

جالب اینجاست با من که مادر کیانم اونقدر دعوا میکرد و ایراد از رفتارام میگرفت که بچه اذیت نشه.

کادوها و خریدهایی که با بهونه و بی بهونه واسه کیان میخریدن  که جای خودش رو داره.

مادر عزیزم، مادر مهربونم، واقعا ازت ممنونم که بچه منو این سه ماه عین دسته گل نگهش داشتی. ممنونم به خاطر آرامشی که به من و کیان من دادی. ممنونم مامان به خاطر خیال راحتم ، روزایی که تهران بودم و تو کیان رو اینجا تنها نگه میداشتی.

و الان که داریم میریم هر روز گریه میکنی و به کیان میگی مادربزرگی زود برگرد. شب و روزت شده سفارش به من که چه جوری بچه مو نگه دارم. مواظب باشم سرما نخوره. حتما زیر پیراهنی تنش کنم. حتما موقع غذا دادن بهش حوصله به خرج بدم. اگه نخورد زود بی خیال نشم. بازم اصرار کنم. اینکه چیز شیرین به بچه ندی. غذای چرب ندی. آبمیوه تازه بده. بیسکوییت رو اینجور بده و.............

مامان عزیزم ممنونم ازت . به خاطر تمام عمرم. به خاطر همه وجودم. به خاطر کیانم. ممنونم ازت.

کیان هم خیلی بهت وابسته شده. معلومه. کیه که رام اینهمه محبت نشه. هر جا که مامان پریبا بره با روروئک خودش رو میکشه اونجا و دستاش رو دور پاهای مادربزرگیش قلاب میکنه. یا وقتی نشسته میره طرفش و صورت مادربزرگی رو میگیره تو دستاش و دهنش رو به حالت بوسه میچسبونه رو صورت مادربزرگش.

مامان عزیزم میدونم هرگز نمیتونم ذره ای از زحماتت رو جبران کنم. میدونم همیشه جواب خوبیات رو با نمک نشناسی و گستاخی دادم. میدونم بهترین من خیلی  اولاد صالحی برات نبودم ولی باز هم محتاج دعای خیرتم. محتاج نوازشهای دستای مهربونتم. محتاج اینم که بهم محبت کنی. هوامو داشته باشی و برام زحمت بکشی. از بودنت امید میگیرم و دلم گرمه به مهربونیات.

مامان عزیزم دوست دارم و دستهای مهربونت رو می بوسم . هم من هم کیان.

 

 

سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،
                                     نه مرگ ،
                                            نه ترس ،
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛


خدایا به مادرم که فداکارترین آدمیه که تو عمرم دیدم، عمر باعزت و طولانی عطا بفرما.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

فریده
24 آذر 92 13:25
بغض کردم و اشک توی چشمام حلقه زد . خدا مامان شما رو حفظ کنه . خدا بهش عمر باعزت و طولانی بده خودم رو می گم به نظرم بهشت زیر پای مامانم باشه نه من . آخه من از مادری یاد گرفتم که نق بزنم و بگم خسته ام . ولی مثل مامان شما یا من با تمام وجودشون با بچه کنار می آید و دوسش دارن . خدایا مامان و بابات چقدر اذیت می شن وقتی شما می روید . همینطور کیان کوچولو . شما هر طرف که بروید یه طرف ناراحت و دلتنگه .
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی که اینقدر درکم میکنی فریده جون.
مهسا
24 آذر 92 14:18
پریسا جون...واقعا قشنگ توصیف کردی...اشک تو چشام جمع شد. خدا مادرت رو حفظ کنه...عزیزم خوشحالم که می ره خونه خودت اما ناراحتم که مادرت غصه می خوره..
مامانی غزل جوون
24 آذر 92 15:09
اینجوری ننویس پریسا به فکر دل من هم باش چند بار از اول خوندمش و همش گریه کردم اینهایی رو که نوشتی از آرزوهای منه که مامانم باشه و با بچم بازی کنه که باشه و نازش کنه که به خاطر بچم باهام دعوا کنه غزلکمو بغلش بگیره و قربون صدقش بره بهم سفارش کنه مواظبش باش ولی به جاش منم که میرم سر خاکش و براش از دخترم میگم از شیرین کاری هاش براش تعریف میکنم و میگم مامان کاش بودی... دوره بارداری هم که نگو همش بهونه سر خاکشو میگرفتم دلم میخواست مامانم بودو و نگرام بود برام زنگ میزدو سفارشم میکرد بد تر از همه روز زایمانم بود که بیشتر بیشتر از همیشه دلتنگش بودم این همه آدم دورو برم بودن ولی من مث دیونه ها دنبال مامانم میگشتم انگار نه انگار که 25 ساله که نیست... حالا که خودم مادر شدم بیشتر از مجردی هام دلتنگش میشم همش از خدا میخوام یه لحظه فقط یه لحظه حس کنم تو بغل مامانم هستم فقط حسش کنم بوش کنم ممنونم که با این پستت منو یاد مامانم انداختی دوستت دارم قدر مادرتو بدون دوست خوبم خدا برات حفظش کنه
قویترین مامان دنیا
پاسخ
عزیز دلم. ببخش منو. خدا مادرت نازنینت رو بیامرزه. هر چی این مطلب من اشک تو رو درآورد ، نظر تو هم منو داغون کرد. درسته همدیگه رو ندیدیم ولی یه جور خاصی باهات احساس نزدیکی میکنم. احساس میکنم میشناسمت. رو غزلک یه تعصب خاص پیدا کردم. همش منتظر خبر جدید ازش هستم. خدا سایه تو رو روی سر دخترت همیشگی کنه و همسرت و دختر نازت رو برات نگه داره. تو رو خدا ببخشید اگر اذیت شدی. فقط دلم میخواست کیان که بزرگ میشه بفهمه مامانم چقدر دوستش داشت و به نسبت من که خیلی وقت نمیکنم به پدربزرگ و مادربزرگم برسم اون یه کم بیشتر هوای مادربزرگش رو داشته باشه
مامانی کسرا
24 آذر 92 16:52
عزیزم پریسا جون چقدر قشنگ از مامانت نوشته بودی دستشون درد نکنه خدا عمرشون بده،ساشه اشون همیشه بالا سر شما و کیان عزیز باشه کیان جونم قدر مادربزرگتُ بدون گلم
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی عمه جون. خدا جفت مادربزرگای پسرمو حفظ کنه.
مریم
24 آذر 92 17:21
عززززززززززززززززززیزم. چقدر قشنگ و عالی بود این پستت پریسا جون حتما مامانت دلتنگ می شه خیلی زیاد مثل مامان من آوا یک ساله بود که از مادرم جدا شدیم و اومدیم غربت هیچوقت فراموش نمی کنم گریه ها و اشک های بی صداش رو وقت خداحافظی
قویترین مامان دنیا
پاسخ
الهی من بمیرم واسه دل مادرامون. واسه اشکاشون. لعنت به این غربت.
مهسا
24 آذر 92 20:19
مامانی غزل جون... خدا رحمتش کنه...
قویترین مامان دنیا
پاسخ
خدا بیامرزدشون
مهديه
24 آذر 92 22:38
گريم در اومد مامان پريسادرك ميكنم اخه من شوهرم شماليه اما اروميه هستيم خانوادش اونجان خانواده من اروميه ادم نميتونه دل يكي از مادراروبشكنهمنم اين روزا حساس تر شدم
قویترین مامان دنیا
پاسخ
من اگه در آینده دختر داشته باشم هرگز به راه دور شوهرش نمیدم.اینو قسم میخورم
مریم مامان پارسا
25 آذر 92 19:23
سلااااااااااااااام امیدوارم خداوند سایه مادر و پدرها رو از سر ما کم نکنه,زنده سلامت باشن تا ما بتونیم ذره ای از محبتهاشون رو جبران کنیم.آمین.
قویترین مامان دنیا
پاسخ
آمین. مرسی مریم نازم از دعای قشنگت
معصومه
25 آذر 92 22:05
خدا مادرت رو برا شما و کیان جون حفظ کنه همچنین پدر گرامی. واقعا مامانا اینطوری هستن از جون و دل برا نوه هاشون محبت میکنن
قویترین مامان دنیا
پاسخ
آره معصومه جون. خدا پدر و مادر شما رو هم حفظ کنه براتون انشالله
مثل هیچکس
25 آذر 92 23:08
میگن با مادر جمله بساز میگه من با مادر جمله نمیسازم دنیام رو میسازم ، خدا این نازنین مادرت رو حفظ کنه وایشالا سالیان سال سایشون روی سر شما وکیان جون باشه . از وقتی شما رفتنی شدید به خدا شب وروز به فکر مادرتون هستم چون خودم این دوران رو سر کردم وحال مادرتون رو خوب درک میکنم حس دلتنگی حسیه که آدم رو خفه میکنه ولی نمیشه کاریش کرد .
قویترین مامان دنیا
پاسخ
ممنون از اینهمه هم دردی عزیززززززززززززززززززززم
مامان رادمهر جوجو
26 آذر 92 13:31
عزیزم خدا مامان باباهارو برای ما حفظ کنه خدا سایشون و از سر ما برنداره میدونم برات جدایی خیلی سخته ولی اینم جزئی از زندگی فقط باید خدارو شکر کنیم که هستند حتی تو فاصله دور
قویترین مامان دنیا
پاسخ
خدایا شکرت