مادرم.........
سلاااااااااااام
صبحی داشتم درس میخوندم. گفتم برم تو هال یه سر به کیان بزنم. دیدم مامان پریبا داره کیان رو ماساژ میده و هی بوسش میکنه............
مادر نازنینم، مادر مهربونم چقدر مدیونتم. چقدر به تو بدهکارم در این زندگی . مادر عزیزم...........
پس فردا داریم برمی گردیم خونه خودمون. سه ماه اینجا بودیم. کیان کوچک ما اولین پاییز زندگیش رو در ارومیه و خونه بابابزرگیش تجربه کرد.
الان که دارم به این سه ماه نگاه می کنم فقط و فقط مادرم رو می بینم که داره برا کیان آبمیوه میگیره. داره با هزار ترفند و قربون صدقه بهش غذا میده. داره بهش با کلی شعر و آهنگ شیر میده. داره کیان رو میشوره. داره ماساژ شبانه اش رو میده. مامانم داره با عروسکا و کیان خاله بازی میکنن.
داره تشویقش میکنه که چهار دست و پا بره. داره یادش میده با روروئک راه بره. مامانم یادش میده دست بزنه. با صدای بلند قهقهه زدن یادش میده.
مامانم و کیان دارن قایم موشک بازی میکنن. مامان داره قربون صدقه نوه اولش میره.
صدای مامانم تو گوشمه :
کیانم، نعمت من، سهم دلخوشیه من، نوه ارشد من، پسر پریسا ، مامانی تو خیلی برام عزیزی، مادربزرگی من تو رو از امام علی گرفتم. مادربزرگی عاشقته کیان. مادربزگی جونشو برات میده کیان. کیانم عمر مادربزگ.............
اونقدر مادر عزیزم کیان من رو خوب نگه داشت که دیگه تو فامیل پیچیده که پریبا نوه شو عین دسته گل بزرگ میکنه. طفلی بابام تو این مدت یه شام و نهار درست نخورد چون مادربزگی و کیان داشتن بازی میکردن و وقت برا کارای دیگه نبود.
جالب اینجاست با من که مادر کیانم اونقدر دعوا میکرد و ایراد از رفتارام میگرفت که بچه اذیت نشه.
کادوها و خریدهایی که با بهونه و بی بهونه واسه کیان میخریدن که جای خودش رو داره.
مادر عزیزم، مادر مهربونم، واقعا ازت ممنونم که بچه منو این سه ماه عین دسته گل نگهش داشتی. ممنونم به خاطر آرامشی که به من و کیان من دادی. ممنونم مامان به خاطر خیال راحتم ، روزایی که تهران بودم و تو کیان رو اینجا تنها نگه میداشتی.
و الان که داریم میریم هر روز گریه میکنی و به کیان میگی مادربزرگی زود برگرد. شب و روزت شده سفارش به من که چه جوری بچه مو نگه دارم. مواظب باشم سرما نخوره. حتما زیر پیراهنی تنش کنم. حتما موقع غذا دادن بهش حوصله به خرج بدم. اگه نخورد زود بی خیال نشم. بازم اصرار کنم. اینکه چیز شیرین به بچه ندی. غذای چرب ندی. آبمیوه تازه بده. بیسکوییت رو اینجور بده و.............
مامان عزیزم ممنونم ازت . به خاطر تمام عمرم. به خاطر همه وجودم. به خاطر کیانم. ممنونم ازت.
کیان هم خیلی بهت وابسته شده. معلومه. کیه که رام اینهمه محبت نشه. هر جا که مامان پریبا بره با روروئک خودش رو میکشه اونجا و دستاش رو دور پاهای مادربزرگیش قلاب میکنه. یا وقتی نشسته میره طرفش و صورت مادربزرگی رو میگیره تو دستاش و دهنش رو به حالت بوسه میچسبونه رو صورت مادربزرگش.
مامان عزیزم میدونم هرگز نمیتونم ذره ای از زحماتت رو جبران کنم. میدونم همیشه جواب خوبیات رو با نمک نشناسی و گستاخی دادم. میدونم بهترین من خیلی اولاد صالحی برات نبودم ولی باز هم محتاج دعای خیرتم. محتاج نوازشهای دستای مهربونتم. محتاج اینم که بهم محبت کنی. هوامو داشته باشی و برام زحمت بکشی. از بودنت امید میگیرم و دلم گرمه به مهربونیات.
مامان عزیزم دوست دارم و دستهای مهربونت رو می بوسم . هم من هم کیان.
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛
خدایا به مادرم که فداکارترین آدمیه که تو عمرم دیدم، عمر باعزت و طولانی عطا بفرما.