عکسهای پایان نه ماهگی
سلاااااااااااااااااااااام. یه سلام خواب آلود.
الان ساعت 4 نصفه شبه. ما اومدیم کرمان خونه مامان فرح اینا. فسقلی ما تا یک شب بیدار بود و بی قراری میکرد. وقتی خوابید فرصت کردم یه کم درس بخونم و الان که وقت استراحت شد گفتم بیامو یه سر به وبلاگای دوستان بزنم. دلمون برا همتون خیلی تنگ شده بود. انگاری که کلی تکلیف انجام نشده داشتم. الان که دیدمتون یه کم آرووم شدم.
چند روزیه که کیان یه کم بی قراره. در طول روز خوبه ولی موقع خوابیدناش خیلی خیلی اذیت میکنه. منم فردا باید برم تهران. کیان و بابا رضا با هم تو کرمان میمونن تا من برگردم. امیدوارم خیلی باباش رو اذیت نکنه.
امیدوارم.
یه کم دل نگرونم ولی کاری از دستم بر نمیاد. حتما باید برم. چون جلسه قبل رو هم به خاطر مریضی کیان نرفتم.
اگه خدا بخواد دیگه این جلسه آخره. 25 این ماه هم امتحان پایان ترمشه و این امتحان به عبارتی آخرین امتحان کلاسی و درسی من در تمام عمرم خواهد بود انشالله. بعدش فقط یه امتحان جامع میمونه.
البته تو امتحانای زندگی هنوز اولاشیم.
امیدوارم همشون ختم به خیر بشن.
چند تا عکس از فسقلیمون همین امروز گرفتم.
اینم آخرین عکسای کیان در نه ماهگیش
دارم غذا میخورم خُببببببببببببببببب
واااااااااااااااااای چه دقتی
تو میله های تختش گیر افتاده
پسر با احساسِِ من
خوابش میاد ولی مقاومت میکنه
موهاش داره فِر میشه
هر شب با بابا رضا نیم ساعت فیس تو فیس میشینن و بازی میکنن.
از فردا روزهای ده ماهگی شروع میشن.
خدایا شکرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررت