شیطونکم دوست دارم
سلااااااااااااااااااااااااام.
یه سلام مخصوص به بابا رضامون که الان پای اینترنت نشسته تا این مطلب بیاد بالا. عاشقتیممممممممممممم بابا رضا. همکلاسی خیلی مخلصییییییییییییییییییییییییییم.
بریم سراغ کیان.........
آقا کمککککککککککککککککککککککک یکی بیاد ما رو نجات بده.
این فسقلی شیطون شده چه جورررررررررررررررررررررررررررر؟
واقعا از کنترل خارج شده.
مامانم داره میگه بگو ماشالله.
ماشالله ماشالله پدر منو، مادرمو و ... در آورده این جوجه.
اصلا نمیشه یه لحظه تنهاش گذاشت. چون........
یاد گرفته خودش رو به پشت محکم وِل کنه. اگه از کنارش پاشیم خودش رو به پشت وِل میکنه و سرش رو محکم میزنه زمین. این نحوه اعتراض به تنها بودنشه.
یه چند وقت پیش تو خونمون وقتی داشت رو تختش میچرخید سرش خورد به دیوار. من خیلی ترسیدم و با صدای بلند گفتم واااااااااای. این فسقلی از این مُدل ترس من خوشش اومد. الان هر وقت میخوابه رو تشک خودش رو میکشه کنار دیوار و سرش رو میزنه به دیوار. بعد برمیگرده منو نگاه میکنه ببینه ترسیدم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو این عکس داره کلاغ پر بازی میکنه
تازگیا تو روروئکش حرکات آکروباتیک انجام میده. از تو روروئک خم میشه، دستش رو میزنه به زمین. رسما جفت پاهاش از زمین کنده میشن. همش باید یکی پشت سرش باشه که بگیردش. دیروز مامانم بیرون بود. منم داشتم براش شیر درست میکردم. تو یه لحظه روروئکش رو چپه کرد و با کله خورد زمین.
کلی گریه کرد. همون لحظه پیشونیش یه کم ورم کرد ولی بعد خوب شد. من خیلی ترسیدم.
عصر که دوباره گذاشتیمش تو روروئک، همین کار رو خواست تکرار بکنه که بَرش داشتم و به مامانم گفتم دیگه روروئک رو جمع کن. روروئک محروممممممممممممم
گذاشتمش رو زمین پیش خودم و شروع کردم به درس خوندن. در عرض چند دقیقه همه بساطمو به هم ریخت. یه کتاب خیلی مهم داشتم که خیلی وقته دیگه چاپ نمیشه و منم کُپیشو داشتم. پاره اش کرد .
تازه با کاغذ صورت خودشم زخم کرد. در عرض نیم ساعت چنان قشقرقی برپا کرد که رفتم روروئک رو آوردم و گذاشتمش توش.
امروز با مامانم رفته بودن جلسه قرآن. اونجا آقا هوسِ راه رفتن کرده و مامانمو مجبور کرده بلندش کنه و کلِ خونه رو تو اون جمعیت باهاش قدم بزنه. یکی از دوستای مامانم که این صحنه رو دیده گفته بیا من یه وسیله بهتون بدم تا باهاش زودتر راه بیفته. عصری رفتیم آوردیمش.اینه.
خیلی به کار نمیاد. سر شبی دوباره افتاد به غُر زدن و جیغ و داد. تو ترافیک شدید،رفتم براش تاب خریدم.
خیلی دوسِش داره. خیلییییییییییییی. هم میترسه هم ذوق میکنه.
فعلا خوبه . از این به بعد وقتایی که رو زمین بند نمیشه میزاریمش اون تو. تا بین زمین و آسمون حال کنه.
حالا کِی یاد بگیره با این تاب آکروبات بازی کنه خدا داند.
این دو تا عکس آخر رو خودش از خودش گرفته. حیفم اومد نذارمشون. باشن یادگاری به عنوان اولین آثار عکاسی کیان خان
جالب اینجاست که هر وقت میگم وای خدایا این چرا آرووم نمیگیره، مامانم میگه به خودت رفته. بابام میگه تو خیلی شلوغ تر بودی.
گویا باباش خیلی آروم بوده ولی من............ شرمنده ام به خدا.
آخه مادر تو این اوضاع دَر هَم بَر همِ درس و زندگی من ، اینم ارث بود تو از من بُردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شیطونکم دوست دارم اندازه ای که ماهی آبُ دوست داره
شیطونکم دوسِت دارم اندازه ای که خسته خوابُ دوست داره
دوسِت دارم اندازه آسمون و ستاره ها
دوسِت دارم اندازه شن های توی صحراهاااااااااا
شیطونکم دوسِت دارم
این شعر آخر تقدیم به سه نفر
رضا
کیان
مریمِ نازم, مامان محمد پارسا ،که این شعر رو تو دوران خوابگاه و لیسانس با هم میخوندیم.
(یادته تاپایی؟؟؟؟؟؟؟)
دوستدار همگی شما مامانای مهربون و گُلای نازتون
پریسا