کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

تولد بابا رضا جووووووووووووووووووونمووووووووووووووون

1392/12/17 2:40
345 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام

یه سلاااااااااااااااام از سر خوشی و  خوشحالی.(خدا رو شکر)

بعد از خوب شدن کیان از کرمان اومدیم رفسنجان خونه خودمون.

وااااااااااااااااااااااااااااااااای بهشت که میگن همین خونه خودِ آدمه. آرامش آرامش و آرامش. زیباترین تفسیر از خونه خودم همینه.

مِستِر کیان دو روز اولی که خونه خودمون بودیم افسرده تشریف داشتن. آقا دلشون برای ارومیه و ارومیه ایها تنگ شده بود. همش دنبالشون میگشت. زهرا زهرا یه لحظه از زبونش نمی اُفتاد. تو تمام مدت این دو روز دو کلمه حرف نزد. اصلا نخندید. اصلا بازی نکرد. به شدت خواب آلوده بود. این عادتش به من رفته. منم وقتی خیلی ناراحت و افسرده باشم خوابم میگیره.

کیان ناراااااااااااحت، من خوشحااااااااااااااااااااال. خوشحااااااال که حال کیان خوبه. خوشحااااااااااال که خونه خودمم پیش رضا. اونقدر حال من خوب بود و هیجان داشتم که بالاخره این هیجان به کیان هم منتقل شد و شازده بعد از دو روز از پیله خودشون اومدن بیرون و چه بیرون اومدنی........

انرژی اش ده برابر شده. کُل خونه رو زیر و رو کرده. همه اسباب بازیاش رو خراب کرده. دیگه اصلا نمیشه تو گهواره اش بذارمش چون بلند میشه و توش خودش رو تاب میده. و نتیجه اش کله پا شدنه.

(کیفیت عکسام افتضاحه. دوربینِ خوبمون ارومیه مونده)

تخت اش هم دیگه امنیت نداره. از رو نرده هاش پاهاش رو رد میکنه و میندازه بیرون.

نگهداری از کیان خیلی خیلی خیلی سخت شده. نمیدونم چون اینجا دست تنهام اینو میگم یا کیان یه باره خیلی شیطون شده ...

 

 

در کُل، شکر خدا اینجا همه چیز عالیه. سه تایی کنار هم لحظه های شادی داریم. کیان به شدت بابایی شده. چپ و راست میره باباش رو میبوسه. جالبه که بهش بابا نمیگه میگه: رِ  دا  (رضا)   رِدا بیااااااا.....رِدا بُدو

شکر خدا همه چیز خوبه. تنها چیزی که میلنگه خانه داریِ منه. تو وبلاگ فریده جونی خوندم چند روزه مشغوله آشپزخونه تکونیه.

منم  درگیر همین مشکلم. خیلیم کار میکنم به خدا، ولی با کیان واقعا نمیشه. ماشالله اش باشه دمِ عیدم که کارگرا وقتای اعجاب انگیز به آدم میدن. دیروز یکیش گفت ساعت 6 عصر به بعد میام..........اون موقع میای چیکار عزیززززززززززززززم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

خونمون مثل بازار شام میمونه ولییییییییی خودمون خوشیم. تا عید تموم میشه دیگه. ما که هیچ وقت مهمون نداریم پس بی خیال...................

.........................................................................................................................................

امروز تولد بابا رضا بود. ما چون خیلی خوشحال بودیم پیشواز رفتیم و دیشب یه جشنِ دبشِ سه نفره گرفتیم.

اصلا اونقدر از کنار رضا بودن خوشحالم که همش دلم میخواد بنویسم ما سه نفر اِل کردیم ما سه نفر بِل کردیم.

خلاصه اول منو کیان دو تایی رفتیم کیک و شمع و وسایل تزیینی و فشفشه و خوراکیا رو خریدیم اومدیم خونه.

تا بابا رضا بیاد سه تا فشفشفه سوزوندیم. یه دونه هم بادکنک ترکوندیم. کیان از ترکیدن بادکنک ترسید . میخواست گریه کنه ولی وقتی دید من پیش دستی کردمو با صدای بچه گریه کردم خنده اش گرفت. بادکنک ترکیده رو کشیدیم سرِ یه لیوان و باهاش طبل درست کردیم. طبل میزدیم و با جیغ میگفتیم دست دست دست تولدِ جوجه اس.

رفتیم حموم. بزک دوزک کردیم و منتظر بابا رضا شدیم.  البته کیان اجازه نداد لباساش رو عوض کنم. منم دیدم اگه به زور اینکارو بکنم خودم عرق  میکنم و آرایشم خراب میشه، رو همون لباسای تو خونه اش کراواتش رو زدم. خیلی رضا از این کار خوشش اومده بود.

وقتی بابا رضا در رو باز کرد من و کیان  با رقص رفتیم پیشوازش. یه چیزی داخل پرانتز بگم که یکی از بزرگترین دلخوشیای کیان اینه که من بگریمش بغلم و دو تایی برقصیم. البته دستش رو به حالت رقص تانگو میگیرم دستم و کیان ذووووووووووووق میکنه.

شب خوبی داشتیم خدا رو شکر. از امروز روزهای سی سالگی بابا رضا شروع میشه. امیدوارم بهترین روزای زندگیت رو امسال تجربه کنی عشقم.

 

(به کیک زشتمون نخندید لطفا. اولا بر عکس قیافه اش خیلی خوشمزه بود. ثانیا چون کیکِ سفارشیِ خودم به جای 1 کیلو که گفته بودم 3.5 کیلو در اومده بود،منم اونو نخریدم،جاش کوچولوترین کیکشون رو برداشتم. آخه ما 3 نفر 4 کیلو کیک رو چیکار می کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

 

بعد از عید امتحان جامع دارم. همه همکلاسیام نشستن عینِِ......  (از فکر اشتباهتون متاسفم.بازنده عینِ خانوووم و آقا منظورم بودخوشمزه) عینِ همون میخونن. من فعلا هیچی برام مهم نیست. میخوام خونه تکونی کنم. سبزه بذارم. ناهار و شام مفصل برا شوهرم درست کنم. عصرا کیان رو ببرم بیرون بگردونم. دلم زندگی میخواد. زندگی سه نفره. تا اطلاع ثانوی دست به کتابا نمیزنم. عذاب وجدانم جرات داره نگاه چپ به من بکنه. اصلا تا اطلاع ثانوی وجدان مُجدان یوخ

(از هفته بعد منم شروع میکنم. مجبوووووووووووووووووووووووورم. میفهمی؟)

راستی تا چند روز دیگه اینترنتم درست میشه. این دو تا مطلب رو از خونه مامان فرح اینا دارم میذارم. ساعت داره سه میشه. وبلاگای دوستامو خوندم ولی نظر نذاشتم. انشالله نظر باشه برا فردا صبح بعد از یک صبحانه مفصل، شاداب و قبرااااااااااااااق.

راستی این چند روزه که ما نبودیم، مهسا در جوارِ عشقش کولاک کرده(کِفَ کوتَه چکیپ(ترکی نوشتم مخصوص خودش)) و مهدیه جون مامان فندق هم زایمان کرده و طاها کوچولوش رو به دنیا آورده. خیلی خوشحالم برای هردوشون. و  هر دوشون رو میبوسم.ماچ

خدایا ممنونم به خاطر اینهمه حسِِ خووووووووووب که تو وجودمه. اونقدر انرژی دارم که میتونم از اینجا تا شیراز سینه خیز برم روبوسیِ یه دوستِ عزیز.(فریده جون چاکرتیم)

شب خووووووووووووووووووووووووووووش

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان آرشیدا
17 اسفند 92 11:32
مرسی مامان شاد و قبراق حالمو خوب کردی دمت گرمعاشق این سه نفره بودنامجوجه کوچولومو ببوس جای مام برقص خانومییه طوری قلمت خوبه که انگار دارم رمان میخونمیه لحظه فکر کردم و خونه شمامو دارم از نزدیک میبینمتون
قویترین مامان دنیا
پاسخ
وای شرمنده ام نکن . من خیلی بی فکر و همینطوری مینویسم.
مهسا
17 اسفند 92 17:59
وای ی ی ی چه روزای قشنگی بوده ه ه خدا رو شکر..پریسا جون واقعا درک می کنم.این روزا آشپزی خیلی لذت بخشه واسم.. وقتی خونه مرتب می کنم. وقتش ۀرش می یاد خونه بوی غذا رو با لذت تعریف می کنه ه ه .. واقعا دارم زندگی میکنم. زندگی 2نفره ما بعد مدتها خیلی می چسبه ه ه ه...می دونم چه لذتی می بری. به به تولد بابا رضا هم مبارکه...همش رو تصور می کردم..چقدر عالی بوده ه هعشقتون جاودان عزیزم. از بودن کنار همسرم لذت می بیرم... مثل شما.. آرامش یعنی همین.بودن کنار خانواده
قویترین مامان دنیا
پاسخ
عشق شما هم جاویدان. مرسی عزیزم
مثل هیچکس
17 اسفند 92 17:59
چشم مامان پریبا رو دور دیدین ومادر وپسر چپ وراست میرین میرقصین خوشحالم که اینقدر انرژی گرفتین وخوش هستین ایشالا که لحظه لحظه زندگیتون به خوشی کنار هم بگذره تولد آقا رضا رو هم بهتون تبریک میگیم ایشالا تولد 120 سالگیشون .
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی گلم
مثل هیچکس
17 اسفند 92 18:03
راستی کیان جون هم چون ارومیه دور وبرش شلوغ بود کمتر مزاحم شما میشد وبیشتر مامان پریبا وخاله زهرا جورش رو میکشیدن واسه همین فکر میکنین یه شبه اینقدر شیطون شده ،روی ماهش رو ببوسین
قویترین مامان دنیا
پاسخ
دقیقا همینطوریه که شما میگین.
فریده
18 اسفند 92 8:33
واااااااااااااااااااااااااای چه حس خوبی که توی وبلاگ کیان جون اسمت آورده بشه ، من و این همه خوشبختی محاله محاله تولد بابا رضا مبارک ، امیدوارم هر روز به جشن و شادی بگذره ، چقدر دلم واسه کیان کوچولو تنگ شده بود ، با همین عکسای بی کیفت هم کلی انرژی گرفتم. شما دیگه خونه تکونی رو بی خیال شو و این چند روزی که رفسنجان هستی حسابی خوش بگذرون.
قویترین مامان دنیا
پاسخ
ده بار ت این مدت خونه تکونی کردم.شرح کاملش رو مینویسم.
مامانی کسرا
18 اسفند 92 22:07
عزیزم چقدر بزگ شده خدا حفظش کنه تولد بابا رضا هم مبارک
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی سودابه جوووووووووووووونخدا کسرایی رو هم برا همه مون حفظ کنه
مامان مینا
19 اسفند 92 0:03
این پست و خوندم خیلی خوشحال شدمعزیزم ایشالا لب شما و گل پسری همیشه خندون باشه تولد همسرتونم مبارک باشه ایشالا سالیان سال سایه پر مهرش بالایه سر شما و کیان وروجک باشه
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی مینا جوووووووووونم. خدا کارن عزیز رو برات حفظ کنه.
مامان شایلین
19 اسفند 92 22:00
سلام پریسا جون خوبی عزیزم ؟ میبینم که خدارو شکر همه چی بر وفق مراده و هر سه تاتون خوشحال و خندان دارین روزگار میگذرونین.بهترین کارو میکنی فعلا درس مرس رو بیخیال یکم به خودت مرخصی اجباری بده تا حسابی سرحال بشی بعد این همه استرس و بدو بدو فکر کنم لازم باشه .انشالله همیشه در کنار بابا رضا و کیان جون طعم شیرین خوشبختی رو بچشی. ببخشید خیلی پرحرفی کردم تا یادم نرفته تولد بابا رضا هم مبارکه انشالله 120 ساله بشن و سایه شون بالا سر خونواده شون باشه
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلام گلم. با اجازه ات یه مرخصی به خودم دادم در حد تیم ملی. البته فقط از درس مرخصم. وگرنه کارای دیگه ام چند برابر شده
مریم
21 اسفند 92 15:25
خداروشکر. همیشه خوش باشین بانو.
مامان هانا
23 اسفند 92 1:21
انشالله همیشه درکنار هم شاد باشین انشالله
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی عزیزم. خدا خانواده خوشبخت شما رو هم حفظ کنه انشالله
مامانی غزل جوون
29 اسفند 92 14:22
چه ضیافتی مبارکتون باشه دلم براتون تنگ شده بود به ما بر نمیزنی گلم مگه با ما قهری فلفلی؟؟؟؟
قویترین مامان دنیا
پاسخ
وای خدا مرگم بده. قهر چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به خدا اینترنت نداشتم. الان که درست شده هر روز میام پاشنه وبلاگتن رو از جا می کنم.