کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

کیان در پایان دوازده ماهگی

1393/1/7 11:09
371 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااااااام

خوبین؟

خدا رو هزار مرتبه شکر ما هم خوبیم. کیان ما هم خوبه.

میخوام اینجا خیلی سریع در مورد اَهَمِّ اخبار دوازده ماهگی بنویسم :

 

-اولین و مهمترین اتفاقی که تو دوازده ماهگی کیان افتاد راه رفتنش بود. دقیقا ده روز مونده به تولد یکسالگی اش پسر کوچولوی ما اولین قدم زندگیشو برداشت و من و پدرش رو غرق لذت و شادی کرد. اونقدر از دیدن این صحنه مات شده بودیم که چند ثانیه فقط همدیگه رو نگاه میکردیم و هیچی نمیگفتیم و بعدش مثل همیشه جیغ و دست و هوراااااااااااا بودیم. خیلی خدا رو شاکرم به خاطر این اتفاق زیبا.

 

از اون روز به بعد کیان اول صبح که پا میشه شیرش رو میخوره، یه یاعلی میگه و راه میافته. به طور متوسط روزی حداقل حداقل 3 ساعت پیاده روی مداوم داریم. دیشب که منو رضا خودمونو وزن کردیم متوجه شدیم که هردومون وزن کم کردیم و همه اینا به لطف قدمای کوچولو  تند تند کیانِ. خلاصه توفیق اجباری نصیبمون شده و پیاده روی خانوادگی داریم. خدایا شکرت به خاطر این قدمهای کوچولو. انشالله همیشه رو به موفقیت قدم برداری موش موشکم.

- دومین اتفاق بسیار زیبا، در آوردن سه تا دندون دیگه بود. یکی پایین. دو تا بالا. اینم خیلی عالی بود. کلی بابتش کیف کردیم.

 

- سومین اتفاق که از نظر من مهم حساب میشه اینه که این فسقلی یهو یک کار بزرگ کرد و اون ترکِ شیر شبانه بود. دیگه شبا موقع خواب شیر نمیخوره. این کار از اخرای یازده ماهگی شروع شد. 10 شب اول سر موقعش من بیدار میشدم و شیر درست میکردم و تا 2 ساعت که وقت داشت خواب و بیدار بودم تا شیرش رو بخوره ولی کیان اصلا دهنش رو باز نمیکرد و من شیرا رو دور میریختم. بعد کم کم متوجه شدم که شبا شیر نمیخواد. و این یعنی بالاخره بعد از 11 ماه شب بیداری، ما یک خواب درست داریم. هر چند شبا بازم باید بیدارشم که روش پتو بندازم و یا از رو کمر باباش پیاده اش کنم و بذارم سرجاش ولی..... خیلی خیلی خوبه.

 

- در مورد دایره لغات خیلی تغییرات نداریم. هنوزم وِردِ زبونش بابا، رضا و زهراست. ماما روو دیگه اصلا نمیگه. ای خُدا رو برای وقتی که کارش گیره استفاده میکنه. موقع خداحافظی خُدا خُدا میگه . مواقعی هم که راه نمیره و خسته اس گوشی رو برمیداره به دو نفر زنگ میزنه:

--عَلو ....رِدا(رضا) بُدو بیا...بابا بُدو بُدو بُدو بیا

--عَلو زَرا (زهرا) یا   دایی   گَ بوراا(به ترکی یعنی بیا اینجا)

خلاصه زنگ میزنه همه کس و کارش روو دعوت میکنه بیان پیشش. کلی فیلم بامزه از این صحنه هاش گرفتم.

 

- غذا خوردنش بدتر از قبل شده. چون من شِگِردای مامانمُ در غذا دادن به کیان بلد نیستم.

 

این بود خلاصه ای از شیرین کاریا و شیرین زبونیای فسقلی ما در آخرین روزهای سال اول زندگیش. به خاطر تمام این اتفاقات زیبا خدای مهربونم رو شاکرم. خدا رو شکر میکنم که به من لیاقت مادری و تجربه این لذتها رو داد. 

(این لباسا  سوغاتیِ مامان فرح و بابا علی از سفر نوروزیِ اصفهانشونه. عاشق این لباسام. دستتون درد نکنه مادربزرگ و پدربزرگ نازنینم.)

 

 

با وجود خدایی که هر لحظه معجزاتش رو میبینم،با وجود کیان و شیطنتهاش، با وجود رضا و مهربونیاش ، یک لحظه هم شک نمیکنم که بهشت موعود همین خونه ماست.

(پدر و پسر غرقِ تماشای هُدهُد)

 

خدایا شکررررررررررررررررت.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

فریده
9 فروردین 93 13:54
وااااااااااااااااااااااااااااای ببخشید ، باید زودتر تبریک می گفتم . توی ذهنم بود که 7 فرودین پیام تبریک بگذارم ، نمی دونم چرا از یادم رفت ، فکر می کردم تا 7 فرودین خیلی زمان دارم . به هرحال تولد کیان جان مبارک ، امیدوارم سالهای سال زنده باشه ، امیدوارم شاهد پیشرفت روزبه روز کیان عزیز باشید و مطمئنم که کیان آینده درخشانی داره . سالروز مامان شدن پریسا خانم رو هم تبریک می گم ، مامان خانم مهربون سایه ات مستدام باشه . حضور شما و بابارضا بزرگترین نعمتی هست که خداوند به کیان داده . خانواده سه نفری تون گرم و صمیمی باشه
قویترین مامان دنیا
پاسخ
همین که به یادمون بودین کلی باعث افتخاره عزیزم. مرسی از حضور گرم و همیشگیت . همیشه منتظر نظرات زیبا ت هستیم. بازم ممنون از تبریکت
فریده
9 فروردین 93 13:59
نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت: پسرم! یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همه چیز جهان تکراری است... جز مهربانی...!
عشق یعنی
10 فروردین 93 9:59
آخیییی عزیزم این شاله قدم های بزرگ زندگی ات رو برداری
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلااااااااااااااام. به وبلاگ پسر ما کیان خیلی خوش اومدین. ممنون که نظر گذاشتین. مرسی بابت دعای خیرتون.