کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

یه روزِ خسته کننده

1393/1/25 13:42
312 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااااااام

خوبین؟؟؟؟؟؟؟

ما ... نمیدونم خوبیم یا نه؟

سرماخوردگی من و کیان به مرحله وحشتناکی رسیده. صدای خِس خِس سینه و سرفه های شدیدمون خونه رو پر کرده. مشکل جدی که من تو سرماخوردگیهای کیان دارم اینه که به هیچ وجه شربت نمیخوره. وقتی هم به زور بهش شربت میدم تا بالا نیاردشون وِل کن نیست. این کار رو کاملا عمدی و آگاهانه انجام میده. این دفعه این موضوع رو با دکترش مطرح کردم. گفت بیماریش نیاز به آمپول نداره. حتما باید شربت بخوره. تنها کمکی که کردن این بود که شربتی تجویز کردن که روزانه فقط یک بار خورده میشه. ولی تو همین یه  بار تن همه مونو میلرزونه و اداهایی در میاره که....

به همین خاطر باید صبر کنم تا خودش خوب بشه. دوا و دکتر کشک..

امروز صبح کیان کوچولوی ما از دنده چپ بیدار شد. اصلا حوصله نداشت. اصلا خوب شیر نخورد. به غذا و میوه که کلا لب نزد. از صبح تا شب یک کلمه حرف نزد. برای درک عمق بحران کافیه فقط به این نکته اشاره کنم که با زهرا هم نه حرف زد و نه بازی کرد.

همش میومد بغل منو میخواست بریم تو اتاقمون و تنها باشیم. البته وقتی وارد اتاق میشد یه زهرای آرومی میگفت که حالا یعنی زهرا هم میتونه بیاد.

خیلی بیقراری کرد. خیلی گریه کرد. مجبورم کرد هر کدووم از سی دی های رنگین کمونش رو براش چند بار پخش کنم. وقتی از فیلم دیدن خسته میشد بازم شروع میکرد به غرغر.

من کلی کار بیرون از خونه داشتم. باید میرفتم دانشگاه و یه سری امضا جمع میکردم ولی نشد کیان رو تنها بذارم.

اوضاع تا عصر همین بود. اصلا نمیفهمیدم چشه تا اینکه گوشیمو برداشت و به خیال خودش زنگ زد به بابا رضاش.

کلی بابا  بابا کرد و با اصرار ازش میخواست که بُدواِ بیاد.

طفلی بچه ام باباش رو میخواست. بعد اومد سراغ لپ تاپ و خواست که با باباش چت کنه.

هر چی فیلم از رضا داشتم براش پخش کردم. کلی قربون صدقه اش رفتم. کلی بابام باهاش بازی کرده تا بالاخره این فسقلی یه کم شیر خورد و خوابید و این دیروز نحس ما تموم شد.

این روزا بزرگ شدن کیان رو کاملا حس میکنم. تازگیا مراقبت از دل و احساسات نابِ کیان مهمتر از نگهداری از جسم و تنش شده. دیگه دلتنگی رو میفهمه.

 خدا کنه یه جوری یه معجزه ای بشه و ما بتونیم در کنار کارهامون با هم زندگی کنیم. خداییش ایندفعه خیلی دوری سخت شده.

 

یه چیز جالب:

تازگیا دوست دارم مطالبمو به شکل تیتر وار بنویسم. مثل زمانایی که درس میخونم و نکته برداری میکنم.

نکات امروزم اینه:

1- کیان دکمه حرف "و" رو از لپ تاپم کنده و من به سختی این حرف رو تایپ میکنم. پس اگر یه موقع تو نظراتی که از طرف من براتون میاد دیدید مثلا به جای پریسا جون  نوشتم پریسا جن به دل نگیرید.

2-تولد ارومیه مون به اون شکلی که میخواستم برگزار نمیشه. خیلی کوچولو و خودمونی میگیرم. چون...

عده کثیری از اعضای فامیلمون تو بیمارستان بسترین.

یه چیز جالب به عنوان ضمیمه این 2 اضافه کنم:

من هر وقت میرم کرمان به مامانم میگم: من دارم خسته و کوفته میرم خونم که استراحت کنم و به شوهرم برسم. لطفا خبرای بد  ارومیه رو به من نگید. کلی خط و نشون می کشمو میرم.

تو این 5 سال یه بار اومدم دیدم عمه ام مرده، یه بار روز چهلم بابا بزرگم رسیدم. یه بار اومدم دیدم 60 روز پیش شوهر عمه ام فوت کرده ان.خلاصه سالی یه اتفاق این شکلی رو داشتم. البته ناگفته نماند که به خاطر حس ششم خیلی قوی ای که دارم میفهمم که اینجا یه خبری هست  ولی به روی خودم نمیارم. ممنونم از بد و بیراههایی که تو دلتون نصیبم کردید.خجالت

خلاصه ایندفعه هم که اومدم خاله ام و مادربزرگ و عمه ام بستری بودن. حالا من قرار بود دو تا خاله مو با همین تک عمه ام دعوت کنم تولد.

 

3-همین امشب یه جشن کوچولو خودمون میگیرم.

4- میگم تازگیا با نظراتی که از دوستان میرسه و همگی  دعا میکنن ما کرمان نریم تا همیشه آپدیت باشیم، فکر میکنم به این زودیا ما در فراق یارمان بسوزیمو بسازیم. ممنونم از دعای خیرتون.

 

دوستتون دارم یه عالمه    هر چی بگم بام کمه

پَ ری سا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مهسا
25 فروردین 93 4:36
ای بابا... چقدر سخت... ایشالا که زودتر حاتون خوب می شه.. راستی شنیدم شکلات تلخ واسه سرفه خوبه..امتحان کنید...ایشالا که به زودی خبرهای خوب می دید.
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی مهسایی. حتما امتحانش میکنم. تازگیا خیلی چیزا راجع به شکلات تلخ میشنوم. کم کم باید بگیم شکلات تلخ بر هر درد بی درمان دواست
مریم
25 فروردین 93 16:07
عزیزم. ما از این دعا ها نمی کنیم پریسا جون. همیشه کنار هم باشین خوش و خرم.
قویترین مامان دنیا
پاسخ
همینه که من اینقدر عاشقتم مریم جون. شما هم خوش باشی سلامت عزیزم
مهسا
25 فروردین 93 22:46
این نکات.. خیلی بامزه بودن..کلی خندیدم... دیروز رفتیم فروشگاه به آرش می گم شکلات تلخ بخریم هم خوشمزه هست هم واسه بدن خوبه ایشالا معجزه می شه و واسه همیشه کنار هم زندگی می کنید...
قویترین مامان دنیا
پاسخ
ایشالله. نکته برداری از زندگی روزمره رو حال کردی؟؟
عشق یعنی
26 فروردین 93 9:34
فکر کنم نظرم پاک شد
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلااااااااااام آره عزیزم منم فکر کنم پاک شدهبه جای گریه زاری بیا یه فکر درست بکنیم. خُب میتونی از اول نظر بذاری فکرم چطور بود؟؟؟؟؟؟؟
زندگی من
26 فروردین 93 14:26
سلاااااااااااااام عزیزم امیدوارم با خوردن داروهای به موقع و زدن آمپول های دردناک ، هر چی زودتر سلامتیتون رو بدست بیارید ، اینجور نبینمت خانم دکتر
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلام عزیزم. اتفاقا با مصرف کامل داروها داریم خوب میشیم.
فریده
27 فروردین 93 8:15
آخه خیلی بَده که مریض شدید و بَدتر اینکه کیان دارو نمی خوره . واستون آرزوی سلامتی می کنم . ولی بیشتر از خدا می خوام که بابا رضا بیاد ارومیه پیش کیان کوچولو و مامان پریساواسه همیشه . اگه آقا رضا بیاد یه حسن دیگه هم داره ، عمه و خاله و اقوام از دوری شما مریض نمی شن و کارشون به بیمارستان نمی کشه . راستی نکته برداری ات عالی بود
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی فریده جونم از دعاهای خیرت. حالا تو که غریبه نیستی ما بیایم ارومیه میزان مریضی و بستری خاله ها ممکنه افزایش یابد.
مامان لیانا
28 فروردین 93 6:58
پریسا جون وقتی به این قسمتهای دوری و دلتنگی میرسم حالم بیجور گرفته میشه چون واقعا درک میکنم چه لحظات سخت و مزخریه..امیدوارم روزی برسه که دیگه هیچ وقت از این پستهای دلگیرانه نزاری عزیزم..امیدوارم هرچه زودتر شما و وکیان سلامتیتون رو به دست بیارید.موفق باشی عزیزم
قویترین مامان دنیا
پاسخ
ممنونم عزیزم. شما هم دوری رو درک کردین؟؟؟؟؟؟ خیلی سخته. برامون دعا کن
مثل هیچکس
30 فروردین 93 13:49
عزیزم روزت مبارک
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلاااااااام دوست مهربون و بامعرفت. بازم ما رو شرمنده کردین. روز شما هم مبارک عزیزم
مامان آروین-مریم
30 فروردین 93 16:00
ایشالاه زود زود خوب خوب بشین .... الهی قربون دل کوچولوی کیان جون برم که تنگ شده برا باباش .... هرجا که هستیم چه ارومیخ و چه کرمون خدا کنه سالم باشین و خوش .........
قویترین مامان دنیا
پاسخ
ممنونم مریم عزیزم از دعای خیرتون. انشالله