باز آمدم.....باز آمدم
سلام سلام، سلام سلام، همگی سلام، همگی سلام
ای زندگی سلام، ای زندگی سلام
سلااااااااااااااااااام و صد تا سلااااااااااام به روی ماه همه دوستان عزیزممممممم
خوبین انشالله؟؟ خوشید؟سلامتید؟؟؟؟
انشالله که صحیح و سالم و قبراق و شاد باشید.
ما هم خوبیم خدا رو شکر. خیلی خووووووووووووووووب.
همونطور که همتون میدونید علت تاخیر نسبتا طولانی این دفعه من آزمون جامع دکترام بود.
یه آزمون جامع میگم یه چی میشنُفین... .. رسما همه اطلاعات علمی مون رو از همون اول اول که آب بابا یاد گرفتیم زیر و رو کردن.
و خدا رو هزار مرتبه شکر که با سربلندی کامل میتونم بگم که این امتحان هم با موفقیت تموم شد . خدا رو هزاران مرتبه شاکرم.
خیلی نگران این امتحان بودم. تا یک ماه مونده به امتحان اساتید محترم در مورد منابع امتحانیمون توافق نظر نداشتن. بالاخره هم در ماه آخر تصمیم گرفتن همه درسای پیشنهادی جز امتحان باشه . من وقت خوبی برای درس خوندن داشتم ولی انگاری یه بختک افتاده تو وجودم . به شدت خسته بودم. توان درس خوندن نداشتم.
یک هفته مونده به امتحان رفتم تهران،خوابگاه.
یکسری بچه های سال بالایی بودن که بار دوم بعضیا به شکل مشرط بار سومشون بود که این امتحان رو شرکت میکردن.
روز اولی که تو خوابگاه بودم آب جوش ریختم رو پام و به شدت سوختم. هنوزم وقتی شلوار عوض میکنم از شدت درد جیغم به هوا میره.
از روز دوم هم دندون درد شدید گرفتم. قبل از بارداری کیان رفته بودم دندون پزشکی بهم اعلام کرده بودن که حتما باید دو تا از دندونام عصب کشی بشه. حالا بعد از دو سال این درد کهنه اومد سراغم. اولا با مسکن بعد با آمپول بی حسی تو دندونم با این درد هم کنار اومدم. روز قبل از امتحان فهمیدم که یه سری از بچه ها امتحان رو حذف کردن و موکولش کردن به پاییز.
امتحانم روز دوشنبه و سه شنبه هفته پیش بود. صبح ساعت 8:30 شروع میشد تا 15:30.
واقعا آخرای امتحان دیگه انگشتامون بی حس میشد و نمیتونستیم نوشتن ر ادامه بدیم.
این دو روز گذشت و من چهارشنبه برگشتم ارومیه.
دلم برای کیانم لک زده بود. خیلییییییییییییییییییی بی قرارش بودم. یک هفته بود ندیده بودمش.
تو نظر اول احساس کردم کلی بزرگ شده. دندوناش موقع خندیدن کاملا پیدا بود.
وقتی من نبودم بابا رسول لطف کرده بودن و برای کیان اولین دوچرخه زندگیش رو خریده بودن.
یه سه چرخه فیروزه ای رنگ که کیان واقعا باهاش خیلی خوشحاله. الان نمیتونم عکس دوچرخه رو بذارم چون بسته بندیش کردیم تا انشالله بببریمش کرمان خونه خوندمون سرو همش کنیم.
خلاصه چهارشنبه و پنج شنبه به رفع خستگی و کیان بازی گذشت تا دوباره جمعه راهی تهران شدم برای ادامه امتحان که قسمت مصاحبه شفاهی بود.
به اعتراف همه همکلاسیام و به نظر خودم پر اضطرابترین لحظه عمرمون بود. چه قدرررررررررررررر بهمون سخت گذشت. هممون رنگ رومون شده بود عین گچ. پرسیدن پرسیدن پرسیدن....
حالا مصاحبه تموم شد و رفته بودن برای جمع بندی و اعلام نظر قطعی...
نمیدونم از اون لحظات چی بنویسم فقط اون لحظه مدیر گروهم رو یادم میاد که گفت خسته نباشی برو جشن بگیر.
این جمله یه جورایی یعنی دکتر شدی....
تموم شد. دو سال پر از تلاش و خستگی و دوری و درس و جاده .....تموم شد .
چه دو سالی بود.
اولش بارداری،مصاحبه ، قبولی ، ثبت نام، هر هفته قطار، تهران، کلاس،تمرین ،امتحان
هر هفته مجبور بودم برای چکاپ برم دکتر که ببینم کیان در چه اوضاعیه. حالا دکترمم کرمان بود و من رفسنجان.
رفت و برگشتم 4 ساعت طول میکشید.
زایمانم و به دنیا اومدن کیان مصادف شد با امتحانات ترم دومم. بچه یکی دوماهه به بغل و یه کیف پر از کتاب به کمر و یه توکل بر خدا ...ما بودیم و مسیر تهران کرمان.
سال دوم هم دوری از رضا ،فقط و فقط به خاطر کیان.
به این دلیل که تو این بدو بدوهای بی امان زندگی کیان لااقل یه جای امن داشته باشه.
کیان شد پسر مامان پریبا و من دوباره یار جاده ها و رضا تنها....
گذشت. نمیدونم اگه یه روز به گذشته برگردم چه نمره ای به این روزهای زندگیمون خواهم داد. نمیدونم اون موقع راضیم از این همه فشاری که هممون تحمل کردیم و به اینجا رسیدیم یا نظرم این خواهد بود که ارزش اینهمه استرس رو نداشت.....
نمیدونم فعلا هیچی نمیدونم. امیدوارم هرگز به خاطر این روزهایی که با گذشتن از آرامش سلامتی جونم و دوری از عشقم در بهترین سالهای جوونیم به دست آوردم احساس پشیمونی نکنم.
فعلا که خوشحالم. آروومم و راضی. تا بعدا چی پیش بیاد.
تو این مدتی که درگیر امتحان بودم دو ماه به سن پسرم اضافه شد. کیان ما الان داره روزای آخر چهارده ماهگیش رو سپری میکنه.
کلی کارای باحال تو این مدت یاد گرفته. تو پست بعدی که حتما همین امروز مینویسمش میام و مفصلا در مورد این جغله و شیطنتاش مینویسم.
این پست رو با چند تا سپاسگذاری و نکته تموم میکنم.
1 - خدای خوبم، خدای مهربونم تو همیشه خیلی بیشتر از لیاقتم به من دادی. من تصور هیچ کدوم از این تعمتهایی رو که دارم هم نمیکردم. همسر خوب ، فرزند سالم ، موقعیت اجتماعی ایده آل....همه رو تو بهم دادی. مثل همیشه هوامو داشته باش، گناهامو ببخش و کشتی زندگیمو به سمت آرامش و خوشبختی هدایت کن.
2- رضای نازنینم ، امید من ، صبر و قرار من، تو بزرگترین سرمایه زندگی من هستی. روزی که عاشقت شدم هیچی نبودم. فقط عاشق تو بودم. تو به من پر و بال دادی. تو شدی نردبون آرزوها و من فرستادی بالا. به لطف فداکاری و از خود گذشتگیای تو بود که من الان تو این موقعیت ایستادم. اگه تو نمیخواستی اگه تو به جلو هُلَم نمیدادی اگه تحمل و صبوری تو نبود الان من همون هیچ بودم. تو منو به اینجا رسوندی رضا. با دست خالی ولی یه دل پراز امید و توکل. خدا هر چی به من داده به حرمت دل پاک و مهربون تو داده. برای همیشه مدیونتم. برای تک تک ثانیه هایی که بدون من و کیان، تنها تو اون خونه سپری کردی و دم نزدی فقط گفتی تو درست رو بخون گفتی همه چی درست میشه گفتی شما که خوب باشین منم خوبم ....بابت همه اون لحظات ازت تشکر میکنم. دستت رو میبوسم و تا آخر عمرم سر تعظیم در مقابل بزرگواری تو فرود میارم. امیدوارم بتونم جبران کنم امیدوارم عشقم. دلم برات تنگ شده . داریم برمیگردیم خونه عزیزم.
3- مامان پریبای عزیزممم، مادر مهربونم، همه لطفی که در زندگیم بهم کردی یه طرف و این دو سال هم یه طرف.
مگه میشد نگران کیان باشم و درس بخونم؟ بچه مو به کی میسپردم که نگرانش نباشم؟
من بچه مو به آغوش امن تو سپردم مادرم. کی بهتر از تو . کی مطمءن تر از شما. کیان اونقدر به شما خو گرفته که شما رو مامان خودش میدونه. بچه مو عین دسته گل بزرگ کردی مادرم. واقعا ممنونم و مدیونتم. دستت رو میبوسم . خدا شما رو برای من و کیان نگه داره انشالله.
4- نفر بعدی که یه دنیا عاشقشم و باید ازش تشکر کنم نفسم کیانِ. پسر نازنینم این درس خندن من برا تو یکی بد نشد چون مطمئنم هیچ کجای دنیا اینقدر بهت خوش نمیگذره که اینجا تو ارومیه خوشی. امیدوارم وقتی بزرگ شدی بتونم جبران دوری این دوران رو بکنم. امیدوارم در آینده تکیه گاهت باشم و بتونی رو مادرت حساب کنی. دوست دارم نازنینم.
5-یه تشکر مخصوص از خواهرم زهرا و بابا رسول و خانواده خودم و همسرم به خاطر همه همراهی و همدلیهاشون.
6- همیشه دلم میخواسته یه خواهر بزرگتر از خودم داشته باشم. خدای مهربونم امسال به واسطه نی نی وبلاگ یه خواهر عزیزز و یه دوست گل و مهربون برام فرستاد به نام فریده جوووووون مامان پرهام نازم. فریده نازنینم اولین بار صدای تو رو از حرم امام رضا شنیدم و تو شدی واسطه تا حرف دل منو به امام رضا بگی. از همه چی خبر داری و میدونی که کارو بارا چه طور پیش رفته. ممنونم از همدلی و مهربونیات. خدا پسر نازنینت رو برات حفظ کنه. امیدوارم هر چی از خدا میخوای بهت بده.
راستی این چند وقته از خوابگاه به وبلاگ همه دوستان گلم سر میزدم فقط نمیتونستم با گوشی نظر بذارم.
خُب دیگه اینم مشروح اخبار مربوط به من در این مدتی که نبودم. حالا اگه میخواین حالی از کیان بپرسین و ببینین تو چیکارا میکنه تو چهارده ماهگی لطفا مطلب بعدی ما رو بخونین.
دوستتون دارم یه عالمه
هر چی بگم بازم کمه
پَ ری سا