کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 25 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

سلام به روی ماهتون

1393/3/26 1:08
328 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااام سلاممممم سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به روی ماهتون

خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ما هم خوبیم خدا رو شکر. کیان خوبه رضا خوبه منم تووووووووووووپ در حد تیم ملی البته از نوع والیبالش

یه چند وقتیه که رسیدیم به خونه خودمون و مشغول خونه زندگی خودمونیم.

هفته اولی که رسیدیم کرمان، یه کم همه چی قاطی پاتی بود. کیان دلتنگ ارومیه بود. احتیاج به یه عالمه آدم داشت که تحویلش بگیرن  و قربون صدقه اش برن. و وجود منو رضا به تنهایی پاسخگو نبود مگر با اضافه کاری. رسما تمام مدت روز رو به کیان اختصاص میدادم. اصلا فرصت کار خونه بهم نمیداد. یه مامان تمام وقت میخواست.

از اون طرف هم رضا بعد از دوری طولانی خسته بود. و یک همسر تمام وقت میخواست.

هر دو حق داشتن. این  حسِ مالکیت که یه دفعه سر به طغیان گذاشته بود نتیجه درس خوندن و کمرنگ بودن حضور من در دنیای این دو مرد بود.

انگاری قانون زندگی مثل کلاس درس میمونه. اگه غیبت داشتی یا باید به نتیجه بد رضایت بدی و یا حتما باید کلاس جبرانی بری و جبران مافات بکنی. منم که اصلا به نتیجه ضعیف راضی نمیشم شدم یه پریسای 24 ساعته فعال.

صبحها تا بیدار شدن کیان صبحانه رضا رو میدادمو راهیش میکردم. کیان بیدار میشد و تمام مدت با هم بازی میکردیم. هر بازی ای که کیان دلش بخواد. تا ظهر اجازه خوابیدن به کیان نمیدادم. دم ظهر میخوابوندمش تا وقتی رضا میاد دو تایی تنها باشیم و به رضا برسم. ظهر وقتی رضا و کیان خواب بودن شام اون شب و ناهار فردا رو درست میکردم و عصرا با کیان پارک و گردش و شبا وقتی رضا میاد کیان فقط یک ساعت بازی با باتباش و بعد خواب . و دوباره یه فرصت کوتاه برای دو تایی بودن ما.

این برنامه تقریبا تا امروز ادامه داره. فقط من تونستم کیان رو یه کم در کارای خونه با خودم همراه کنم. مثلا با هم جاروبرقی بکشیم. یا گردگیری و.....

خلاصه به صورت تمام وقت درگیر زندگی هستیم و چه لذتی بالاتر از این.

از تصور اینکه یک هفته بعد یا یک ماه بعد یا یک سال بعد امتحان نداریم خیلی خوشحالم.

درس کلا تعطیل.

این مدت دو بار رفتیم بافت. بار اول خیلی سخت گذشت. چون کیان خیلی غریبی میکرد و با هیچ کس کنار نمی اومد. تمام چند روزی که اونجا بودیم داشت زهرا رو صدا میکرد. زهرااااا گَ بورا (یعنی زهرا بیا اینجا)

اونقدر گریه کرد و کرد و کرد که به قول باباش مسافرت رو زهرمارمون کرد.

بار دوم به دلیلی ناخوشایند رفتیم بافت.

بی بی فرنگیس که میشدن مادربزرگ مادربزرگ کیان (مادربزرگ مامان فرح)به رحمت خدا رفتن. و ما برای مراسم سوم ایشون رفتیم. خدا بیامرزدشون خیلی خانوم نازنینی بودن.

این بار کیان بهتر بود و تونست با بچه های فامیل ارتباط بگیره. در کل بچه خوبی بود.

بقیه مدت رو خونه خودمون بودیم. سه تایی.

بذارین یه کم از کیان بگم.

داره کم کم 15 ماهگیش رو تموم میکنه. 8 تا دندون داره که همشون سمت چپ دهنشن و بچه ام موقع غذا خوردن خیلی بانمک میشه.

غذا خوردنش بد نیست خوبم نیست. میوه بیشتر میخوره تا غذا. بستنی و شکلات هم خیلی دوست داره.

راه میره فراوااااااااااااااااان. روزی به طور متوسط 8 ساعت سر پاست و داره راه میره منم پشت سرش. من که حسابی پاهام لاغر شدن کیان دیگه بماند.

اوضاع خوابشم بد نیست. مثل ما میخوابه. یه کم بیشتر. البته تازگیا شبا هم شیر میخوره.

در مورد دایره لغاتش:

کلمه آب، نه، اَ لام(سلام) و ناااا(ناز) رو آگاهانه استفاده میکنه.

وقتی میگم شالاپ شولوپ جواب میده:آب باااا(منظورش آب بازیه        شالاپ شولوپ آب بازی)

هر روز نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه میریم حموم و اونجا کیان آزاده تا هر چی دلش میخواد بازی کنه. عاشق حمومه .

هر وقت آب میخوره حتما حتما حتما ته لیوان یه کم آب نگه میداره تا دستش رو بکنه توش و بگه قیلی قیلی قیلی .

برای جلوگیری از این کار یه استکان کوچولو براش انتخاب کردم که دستش توش نره. آب بازی فقط تو حموم

بازیهامون خیلی زیاد شده. مثلا وقتی میگم کیان کوش؟ میدواِ میره قایم میشه. همینجور که ازم دور میشه اونقدر میخنده و هیجان داره که میخوام قورتش بدم وقتی هم که مثلا قایم میشه و من پیداش میکنم جیغی میزنه که دلم غش میره.

وقتی هم که میگم مامان کوش باید صبر کنه تا من قایم بشم. وقتی منو پیدا میکنه بازم میدواِ میره قایم میشه......

یه بازی دیگمون تشک بازیه . میریم تو کمد رختخوابا و کیان میپره روشون و ازشون بالا پایین میشه.

روزی نیم ساعتم سی دی ایروبیک میذاریم و با هم تمرین میکنیم. اِنقدر قشنگ ادای دست و پای منو در میاره که نگو. یه بار تو پارک داشت مثلا ادای ایروبیک در میآورد زنا میگفتن این بچه چرا مثل ارتشیا راه میره؟؟/

نقاشی میکشیم اسباب بازیاش رو میاریم وسط و بازی میکنیم.

آهان یه بازی دیگه اینکه من یا رضا میخوابیم و کیان به جای لحاف تشکا از سر و کول ما بالا میره. هر بارم که میاد پایین اول ما رو ناز میکنه(نااا نااا) البته بگم که انقدر دستش سنگینه و ناز کردنش خشنه که ما صورتمون قرمز میشه. بعد بوسمون میکنه اونم لب لبی و بعد دوباره میره رو شکممون و بالا پایین میپره.

همه بازیاش با من یه طرف توپ بازی با باباش یه طرف. جالبه وقتی در طول روز میخوام به توپش دست بزنم مخالفت میکنه و میگه رِدا.

من مخصوص بدو بدو و هیجانم. رضا مخصوص فوتبال.

خلاصه با کلی بازی مختلف روزمون رو شب میکنیم. خدا رو شکر.

یه کم به نسبت ماههای قبل کیان لاغرتر شده ولی قدش بلندتر شده.

دیروز بهش یاد دادم که اسمت چیه؟ آخرای شب جواب داد نانان(بچم منظورش کیان بود.)

امروز یادش دادم اسم بابات چیه؟  رضا

بعد ازش پرسیدم اسمت چیه؟ گفت باباسوال

بچم قاطی کرد دو تا سوال رو با هم.

از وقتی اومدیم اینجا به من میگه مامان. و این یعنی نهایت خوشبختیای دنیا.

اینم یه کم از کیان بازم میام و مینویسم مفصل .

حالا چند تا نکته بنویسم و چند تا عکس بذارم.

- شرمنده شرمنده شرمنده همه دوستای گلم و محبتاشون هستم. ببخشید تو رو خدا که بازم بدون پاسخ نظراتتون رو تایید کردم. اگه جواب میدادم امشبم نمیشد مطلاب جدید بذارم. ببخشید غلط کردم

- سودابه جون و کسرایی خوبن خدا رو شکر. امشب با مامان فرح صحبت کردیم. فقط میخوان یه کم استراحت کنن و با خودشون خلوت کنن. مرسی که همتون اینقدر به یادشون بودین.

-دلمون برای ارومیه ایها مخصوصا خواهرمان بسیاااااااار تنگ شده است. گوشه ای از قلبمان را نزد ایشان گذاشته و آمده ایم.

- موهای کیان رو کوتاه کردیم. خیلی راحت شد. با اون همه موی فرفری و فعالیت زیاد همش سرش خیس عرق میشد.

-فردا کیان خوابید میام به وبلاگ همتون سر میزنم و غیبتامو جبران میکنم.

-و در آخر مخلص همه تون هستم دربست که اینقدر خوبید، دعاهاتون خیره و همیشه کنارمون هستید.

اینم چند تا عکس از دوربین بی کیفیت من:

(من و کیان و دوستم سعیده (ارباب خودم))

 

خــــــــــــدايا

مرا زين خود پرستي ها رها كن

 چنان انديشه اي بر من عطا كن

كه تقديري كه از آن نا گزيرم

  توانم جبر و قهرش را پذيرم

و با عزمي چنان پيگير باشم
که ناتقدیر را تغییر بخشم
 

 

آرزومند آرزوهای قشنگتون

دوستدار همیشگی شما

پ ری سا

 

پسندها (7)

نظرات (14)

عشق یعنی
26 خرداد 93 9:28
سلااااااااااااااااااااااااااااااااام . مطالب و خوندم . دوباره میامممممممممممم
قویترین مامان دنیا
پاسخ
چاکرتیم رفیق که اینقدر بامرامی.
مامانی غزل جون
26 خرداد 93 9:53
سلااااااااااااااااااااااام دوست جونی خدا روشکر شادین و سرحال دلمون حسابی براتتنگ شده بووود شیطونی های این فسقل منم کم از کیان جون نیست دیگه باکارهاش دارم به مرز دیوونگی میرسم ولی خداروشکر سرحال و سالم هستن همیشه شاااااااااد باشی گلم
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلااااااااام بر یار قدیمی مون مامکانی غزل جون. مرسی که همیشه کنارمونید. خدا دختر نازنینت رو برات حفظ کنه انشالله
مهسا
26 خرداد 93 14:28
وای ی ی چقدر خبر.. از کجا شروع کنم؟؟ نظر بدم 1- چقدر خوش می گذره خدا رو شکر... 2- عجب مامان آینده نگری.. شام و نهار فردا رو جلو جلو می ذاره .آفرین..منم این روزا نهار که خوردیم شما می ذارم تا بشینم راحت درس بخونم. و فکر شام نباشم 3-بی بی فرنگیس.. وای خدا رحمت کنه.. یادمه فکر کنم یه بار عکسش رو گذاشته بودی.. 4- چقدر بازی می کنید.. پریسا جون بعد امتحانات کودک درونت بدجوری بیدار شده ها 5- پس اسم کیان شده بابا 6- خدا رو شکر پس سودابه جون خوبن... فکر کردم خدا نکرده وبلاگ حک شده 7-آره کیان جون لاغر شده و قد بلند. فکر کنم خیلی قد بلند بشه. مامان و بابا قد بلند حتما خودش هم قد بلند می شه دیگه 8- چهارشنبه سوریه؟؟
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلاااااااااام مهسا بالام میبینم که خط به خط مطلب رو خوندی و نکته برداری کردی. اینه تفاوت خواننده فیزیکی با بقیه. ما عادت کردیم نکته ها رو یادداشت کنیم. آره واقعا کودک درونم شلوغتر از کیان شده. چهارشنبه سوری نیست جمعه سوریه تو کوه. خیلی سرد بود. جاتون خالی.
مامان مینا
26 خرداد 93 21:10
وای پریسا جون چه خوب باز اومدی دلمون واستون تنگ شده بود ماشالا کیان جونم چقدر بزرگ و آقا شدهقربونت بشم ناز نازی که کارن هم مثل شما یا دست میکنه تو لیوان آب یا اینکه وقتی آب میخوره آب رو از تو دهنش پوف میکنه بیرونپریسا جون خسته نباشی واقعا بچه تو این سن وقت و زمان زیادی میبره همه مثل همیمایشالا تا باشه از این خستگی ها و شیطنتا..خوش باشید یادم رفت بگم عزیز دلم فرفرکاتو کوتاه کردن جیگر شدیمنم موندم با موها کارن چه کنیم
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلااام مینا گلی. خوبی؟؟؟ کارن گلم خوبه؟ واقعا عزیزم تا باشه از این شیطونیا و پدر در آوردناااا خدا به ما قدرت جسمانی و صبر فراوان بده تا بتونیم پا به پای کودکیهای این فسقلیا بیایم. در مورد موهاشم فقط دو روز مرتب بود دوباره ریز ریز فر شد چسبید کف کله اش. انگار نه انگار همیشه نامرتبه. البته بعضیا میگن همینش خوبه.
مهديه
26 خرداد 93 22:39
سلااااااااااااااااااااامممممممممممممممممم.........بابا كوجايي؟؟؟؟؟؟؟؟؟با خودم گفتما سرت شديدا شلوغه چون از دست امتحانات راحت شدي...خداروشكر وقتتم كه مفيد پره
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلام مهدیه جونم. خوبی؟ شرمنده ام به خدا که اینقدر درگیرم. مرسی که تو با معرفتی و همیشه یادی از ما میکنی
مامان لیانا
27 خرداد 93 2:09
چقدر خوشحال شدم پیامتونو در قسمت نظرات دیدم پریسا جونم انشالا همیشه در کنار آقای همسر وکیان جون لحظات خوبیو داشته باشی عزیزم چقدر دلم برای کیان جونم تنگ شده بود ماشالا بزرگ شده مرتب میومدم وبلاگتون وقتی میدیدم نیستی ناراحت میشدم یعنی بیشتر نگران میشدم تا اینکه مینا از طریق دوست مشترک پیگیری کرد..مواظب خودون باشید بوس برای کیان
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرجان جونم یه دنیا ممنونتونم که همراهمون هستین و همیشه به یادمونید. ما هم دوستتون داریم و به دوستی با شما افتخار میکنیم.
فریده
27 خرداد 93 7:52
سلام سلام ، صد تا سلام ، هزار و سیصد و سلام . چقدر دلم واسه نوشته هات تنگ شده بود ، دلم واسه دیدن یه عکس از کیان پر می زد . ما که این جوریم خدا به داد مامان و بابا و خاله زهرا برسه ، از دوری کیان چیکار می کنن. خدا رو شکر که همه چیز امن و امانه . خدا رو شکر که ایندفعه که رفتی کرمان با فکر باز و آزاد رفتی . کیان کوچولوی ما دیگه واسه خودش مردی شده . عزیزم چقدر کلمه بلد شده ، باید پرهام رو بفرستم کرمان تا با اونم کار کنید. خیلی خوشحال نباش که کیان اول یاد گرفته مامان بگه ، پرهام هم اول مامان یاد گرفت ولی همین که بابا رو یاد گرفت به منم می گفت بابا، بهش می گفتم بگو مامان ، می خندید و می گفت بابا، از همون موقع من رو سرکار می گذاشت . خدا رو شکرکه سودابه و کسرا هم خوبند ، نگرانشون بودیم . این چندمین باره که نظر می گذارم ، دیروز همین که نظر می گذاشتم و می خواستم تایید کنم برق می رفت . دوستون دارم هوارتا
قویترین مامان دنیا
پاسخ
وای فریده منم واسه تو یه نظر طولانی گذاشتم اومدم تاییدش کنم رضا کلید وای فای رو خاموش کرد من خوردم به دیوار. دیشبم یه نظر طولانی برای قفل گذاشتم همین کار تکرار شد. از عصبانیت انگشتامو میجویدم. کیان خیلی وقته بلده بابا بگه. تازه بابا هم نمیگه میگه بابا رضا. تازه تازه لطفشون داره شامل حال منم میشه. رضا باهاش دعوا میکنه میره بوسش میکنه. من بوسش میکنم موهامو میکشه. بساطی داریم
عشق یعنی
27 خرداد 93 9:13
خب خدا شکر که پیش هم هستین و حسابی از با هم بودن لذت می برین. می گم ها این عکس هایی که گرفتی مثل عکس قدیمی می مونه. مخصوصا اون دوتایی که کیان تو کمده. این گار مال بیست سال قبله
قویترین مامان دنیا
پاسخ
چه نظر جالبی در مرد عکسا داشتی. الان که دوباره دقت کردم حق با توا. شرمنده ایم از بی امکاناتی خواهر
مامان آرشیدا
27 خرداد 93 12:26
خدا رو شکر همه چی آرومه دوستمامیدوارم همیشه خوش باشید
مامان آرشیدا
27 خرداد 93 12:26
خدا رو شکر همه چی آرومه دوستمامیدوارم همیشه خوش باشید
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی کیمیای عزیز. منم براتون آرامش وسلامتی آرزو میکنم.
محدثه
27 خرداد 93 13:11
سلام خانمی شاید باورت نشه همه خاطرات وبت رو خوندم خیلی زیبا بود از وبلاگ دوستت که ترکیه ست به وب شما سر زدم اول اینکه خانم دکتر شدنت مبارک دوم ان شااله سال ها کنار همسر وپسرتون سالم و شاد زندگی کنید به ما هم سری بزنید تو شمال شرق ایران
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلام به وبلاگ پسر ما کیان خوش اومدین. ممنونم از وقتی که برامون گذاشتین و ممنون از دعای خیرتون. چشم حتما میرسم خدمتتون
خاله زهرا
28 خرداد 93 22:39
آآآآآآآآآآآآخ قربون زهراگفتنت بشم عشق من عمرخاله فدات بشم که انقدهوای من داری
مهسا
29 خرداد 93 19:26
خواننده فیزیک یعنی این
مریم
19 تیر 93 13:35
سلام مامان پریسا جون. دلم برای نوشته های قشنگت تنگ شده بود حسابی کلی هم فعال بودین این مدتی که من مسافرت بودم. باید بیام توی یه فرصت مناسب و همه رو بخونم و نظر بدم خوشحالم که دوباره هستین و این همه پرانرژی. خوشحالم که کنار خانواده هستین با دست پر و روحیه عالی خدا برای هم حفظتون کنه انشاءالله
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلااام مریم عزیزم. خوبی؟؟؟مشتاق دیدار بودیم دوست عزیز. مرسی از اینکه همیشه کنارمون هستین.از اینکه یه دوست خوبِ کرمانی همیشه همراهمونه خدا رو شکر میکنم. آوای عزیزمو ببووووووووووس