پارک بانوان
سلاااااااااااااااااااااااااام و صد تا سلااااااااااااااااااام به روی ماهتون
خوبین که انشالله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ما هم خوبیم خدا رو شکر.
من و کیان عصرا با هم میریم پارک. رفسنجان پارک زیاد داره ولی من ترجیح میدادم با کیان برم پارک بانوان تا بتونم راحت باهاش بازی کنم بدون اینکه نگران حضور آقایان در اطرافمون باشیم.
(یه چیزی رو داخل پرانتز بگم که فرهنگ ارومیه و کرمان به شدت با هم متفاوته. هر دو خوبن و قابل احترام ولی خیلی متفاوتن. مثلا مردم کرمان خیلی سریع باهات خو میگیرن و سر صحبت رو باز میکنن. و این دلیل خونگرمی مردم اینجاست. ولی طرفای ما تا طرف مقابل خودش داوطلبانه چیزی از خودش نگه معمولا کسی هم پرس و جو نمیکنه که شاید به قول رضا این از بی احساسی نشات میگیره. نمی خوام قضاوت کنم ولی همه این تفاوتها باعث شده که من از 11 سال پیش که در کرمان دانشجو بودم و 5 سالم هست که اینجا متاهل شدم نتونم دوستان زیادی برای خودم پیدا کنم و معمولا همیشه تنهام.)
بنابراین من و کیان همیشه تنهایی میریم بیرون. تقریبا هر عصر سعی میکنم ببرمش پارک تا حسابی بازی کنه و خسته بشه.
پارک بانوان اینجا قشنگه. پر از درخته. وسیله بازی کودکان داره که البته کیان هیچ کدوم از اینا رو سوار نمیشه مگر اینکه منم باهاش سوار شم که البته منم بدم نمیاد. سرسره و تابش رو با هم سوار میشیم ولی بقیه وسیله ها از سایز من خارجن .
آره داشتم میگفتم که پارک بزرگ و قشنگیه ولی متاسفانانه من چند تا مشکل اساسی دارم اینجا
اولا که انگاری همه خانومای شهر ترجیح میدن عصرا بیان تو این پارک. اگه اغراق نکرده باشم تو این پارک بزرگ شاید یه مساحت 10 متر مربعی خالی نباشه که بشه راحت توش قدم زد. وجب به وجب خانوما پتو و حصیر انداختن و نشستن. و من باید مدام کیان رو بگیرم که نره بشینه کنار این خانوما. چون نشستن کیان همانا و سوالات پیاپی خانوما از من همانا.
شما اینجایی نیستین نه؟ کجایی هستین؟
مادرپسر دو تایی اومدین؟
اینجا تنها زندگی میکنین؟
یعنی هیشکی رو اینجا ندارین؟
واسه چی اینجا زندگی میکنین؟
فامیل شوهرتون چیه؟
شغل شوهرتون چیه؟
مدیونم اگه دروغ بگم این سوالات پی در پی در عرض دو سه دقیقه پرسیده میشه. و من اصلا حال بازجویی ندارم:
یکی از خصوصیات جالب خانومای اینجا اینه که موقعی که دور هم جمع میشن معمولا آش میپزن.( ما تو ارومیه چیزی که به این شدت جا افتاده باشه نداریم ولی شاید دُلمه های مختلف ارومیه هم همین نقش آش اینجا رو دارن)
وقتی با ماشین وارد خیابون پارک میشی بوی آش همه خیابون رو گرفته. باور کنید 90 درصد خانوما با خودشون قابلمه آش آوردن و ده درصد بقیه از بوفه پارک آش میخرن میخورن .پس قابلمه های آش هم یکی دیگه از مشکلات منه که نباید بذارم کیان نزدیکشون بشه.
مشکل بعدی و مهمترین مشکل من تو این پارک پفک هندیه.
متاسفانه بوفه این پارک پفک هندی که خیلیییییییییی چرب و واقعا مضره میفروشه. رنگ و لعاب این پفکها خیلی تحریک کننده اس و کیان خیلی از این پفکها دوست داره. اگر من از این پفکها برای کیان نخرم، یا از روی زمین که بچه ها به وفووووور ریختن برمیداره و یا میره سراغ بساط خانوما و از اونا میگیره. اگرم نذارمش چنان اشکی میریزه که همه پارک ما رو تماشا میکنن.حالا مگه وقتی میخوره با یکی دو تا سیر میشه ، حداقل 8 -9 تا پشت سر هم میخوره.
البته یه گوشه از پارک هست که گل توش کاشتن و ورود به اون محوطه ممنوعه. من معمولا کیان رو میبرم همون منطقه ممنوعه و دو تایی خلوت میکنیم. کلی راه میریم . کیان عاشق گل چیدنه. کلی باهاش صحبت کردم که نباید گل رو بچینی باید از دور بوش کنی. فکر کنم بچه ام منظور منو از دور بد فهمیده چون وقتی میگم کیان گلُ بو کن میره خیلیییییی عقب وایمیسته و ادای بو کردن در میاره. همچین بچه حرف گوش کنی داریم مااااااااا
وقتی هم که خسته میشیم پتوی کوچولومون رو پهن میکنیم و یه کم استراحت میکنیم. معمولا تا 8-8:30 شب تو پارک میمونیم و بعد خسته و کوفته راهی خونمون میشیم.
اینم ماجرای پارک رفتن هر عصر ما با اعمال شاقّه.
اینم چند تا عکس از کیان در یک صبح کاری
خدایا شکرت به خاطر کیان