فرار از گرمای بی سابقه
سلاااااااااااااااااااام به روی ماهتون.
خوبین؟؟؟؟؟؟؟ نماز روزه هاتون قبول. شبای قدر ما رو که از یاد نبردین انشالله؟
راستی تعطیلات خوش گذشت؟
ما هم خوبیم خدا رو شکر.
در حالت نیم پز(مثل غذاهای کنسروی) هستیم در خدمتتون.
میبینین تو رو خدا شانس ما رو.
هر سال ماه رمضون من کرمان بودم. دمای هوا روی 40، 50 بود هر بار زنگ میزدم اینجا صدای شُر شُر بارون و جیک جیک پرندگان شنیده میشد.
حالا امسال که من اومدم اینجا ، افطارمون یک ساعت و ده دقیقه بعد از کرمانِ که هیچ، ارومیه 6 درجه هم گرمتر از کرمان شده.
خدایا من نوکرتم، به بقیه رحم کن. منو بی خیال...
امروز برای فرار از گرمای تابستون و برای اینکه کیان هوایی عوض کرده باشه رفتیم باغ خاله زهرا اینا.
خوبی که باغ زهرا داره اینه که
اولا از خونه ما فقط 12 دقیقه تا اونجا با ماشین راهه.
ثانیا باغ انگور نیست. (از باغ انگور به یاد کودکی هایم بدم میاد. چون پر از دردسره).باغِ آلواِ.
اینم یه عکس از درختای آلوش
باغ زهرا دو تا حوض داره که اگه آدم قانعی باشی میتونه کار استخر رو برات انجام بده.
دیروز زهرا لطف کرده بود و عمو حجت رو فرستاده بودن تا حوض کوچیک رو پر آب کنن و آبش گرم بشه تا امروز که کیان خان تشریف میبرن تنی به آب بزنن و کیف کنن.
همینکه رسیدیم به باغ. ...
بانوی محترمی که در عکس مشاهده میفرمایین
بعله مادرِ عزیزتر از جانمان(سندِ کیان رو ششدانگ زدیم به اسمِ مادرم)
فرمودند که محاله بذارم بچه رو بکنین تو این آب، این آب سرده. حالا از ما اصرار از مامانم فحش و بد بیراه ....
فقط اجازه دادن که کیان پاهاش رو بکنه تو آب.
اینم عکسِ پاهای خوشحالِ کیان(بقیه اعضا محروم ماندند از این نعمت)
چند دقیقه بعد مامانم اومد و کیان رو گرفت و گفت "بسه بچه سرما میخوره"
بعد خودش کیان رو برد تو اون یکی حوض که آبش چون کمتر بود خیلی گرمتر شده بود.
انصافا کیان تو این یکی حوض خیلی کیف کرد چون آبش کم بود و کیان میتونست تند تند تو آبا بُدو اِ.
اینم عکساش
بعد من و خواهرم دیدیم اینطوری که نمیشه ما کلی هوله و سشوار و لباس آوردیم ...
گشتیم یه ظرف گنده پیدا کردیم که عمو حجت دیروز پر آب کرده بودن و جلو آفتاب گذاشته بودن.
از مامور اداره استاندارد(مادرم ) تقاضا کردیم که تشریف بیارن و دمای آب رو ارزیابی کنن.
وقتی نتیجه مثبت اعلام شد با زهرا سریع کیانُ لخت کردیم انداختیمش تو بشکه.بچه قهقهه میزد از شادی
در کل روز عالی ای برای کیان بود
کلی آب بازی کرد
کلی خاک بازی کرد
وسط باغ کلی رقصید
خوب بود خدا رو شکر.
بقیه هیات همراه هم، رفتن تو حوض و تنی به آب زدن.
فقط من بودم که نظاره گر بودم.
کلا یه مدتیه افتادم تو خودم و قصد بیرون اومدن ندارم.
بهم خوش میگذره همینطوری. کاریم نداشته باشین.
یه نکته جالب:
کیان وقتی خیلی از ته دل میخنده، چشاش اشک میزنه.
دیشب داشتم فکر میکردم که من خودمم همینطوری بودم. بزرگتر که شدم خوب شدم.
بعد فکر کردم دیدم نه این ترک عادت به خاطر بزرگتر شدنم نیست، مدتهاست که خنده ای از ته ته ته دل نبوده که اشکم در بیاد.
نه اینکه فکر کنین من آدم افسرده ایم نه.
اتفاقا کسایی که منو از نزدیک میشناسن میدونن که معمولا آدم شادی هستم و شادی و انرژی مثبت رو به جمعی که وارد میشم تزریق میکنم.
ولییییییییی
خیلی فرقِ بینِ تلاش برای شاد موندن و شاد بودنِ واقعی.
استادم چند روز پیش در تعریف از من گفتن: "پریسا پر از زندگیه"
تو دلم گفتم آره فقط امکاناتش فراهم نمیشه که من شکوفا بشم.
بگذریم بازم نصفه شب شد و من موندم و جاده خاکیهای ذهنم.
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
همه چیز روبراه است و بر وفق مراد است و خوووووب
تنها دل من ؛ دل نیست
آره
(راستی در ایامی که شما دوستان در مرخصی تشریف داشتین،اینجانب اضافه کاری کردمو 3-4 تا مطلب جدید گذاشتم.
خواهشمندم از مطالب جدید ما در پایین همین مطلب دیدن فرمایید)
میگن شب 23 اُم ، شب قدرِ اصلیه.
التماسِ یه دعایِ پررنگ دارم از همه دوستان
منم دعاگوتون بودم و هستم و خواهم بود.
دوستدار همیشگی شما
پَ ری سا