امروز کیان
مثل همیشه امروز رو به شیر خوردن و پوشک عوض کردن و خوابوندن کیان گذروندیم تا عصر که تصمیم گرفتیم با خاله نازیلا بریم پارک.کیان بعد از ظهر رو خوب نخوابید. واسه همین نگران بودم تو پارک بیقراری کنه. بیقراری نکرد ولی دریغ از یک لبخند یا روی خوش. با اخم و تخم اومد پارک.
اینم عکسای امروز کیان تو پارک
چه اخمی کرده قربونش برم. خیلی خوابش می اومد ولی نمیخوابید
حالا خدا خواست من مجهز رفته بودم و بساط استراحت آقا کیان فراهم بود. تا موقع اومدن همینطور داشت استراحت میکرد پسرم.
آخرشم با دو تا لالایی خوندن من گرفت تخت خوابید. تا خونه هم خواب بود.
ولی در کل خوش گذشت. با بچه،تو رفسنجان،بدون امکانات،اینقدرم جای شکر داره. اینم عکس سه نفری من و کیان و خاله نازیلا. میذاریمش تو وبلاگ تا ثبت بشه تو خاطرات پسرم.
(داخل پرانتز یادداشت کنم تا یادم نره:یکی از خاطرات امروز سوختن عجیب و خنده دار بابا رضا با چایی بود که بمانددددددددددددددد)
خدایا شکرت