پدر بزرگا و مادر بزرگای کیان
جک پیغام گیر تلفن پدر بزرگ و مادربزرگ رو شنیدین:
ما اکنون در دسترس نیستیم،لطفا بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:
اگر شما یکی از بچه های ما هستید، شماره 1 را فشار دهید.
اگر میخواهید بچه تان را نگه داریم، شماره 2 را فشار بدهید.
اگر میخواهید ماشین را قرض بگیرید،شماره 3 را فشار بدهید.
اگر میخواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم، شماره 4 را فشار دهید.
اگر میخواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد، شماره 5 را فشار دهید.
اگر میخواهید بچه تان را از مدرسه برداریم، شماره 6 را فشار دهید.
اگر میخواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا بپزیم، شماره 7 را فشار دهید.
اگر میخواهید امشب برای شام بیایید، شماره 8 را فشار دهید.
اگر پول میخواهید، شماره 9 را فشار دهید.
اما اگر میخواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید،
بگویید ، ما گوش میکنیم................................................
پدر بزرگ و مادربزرگای کیان از نوه هاشون دورن.
اول از بابا علی و مامان فرح بگم:
این دو عزیز دوست داشتنی کیان ما رو خیلی دوست دارن و به قول خودشون عاشق کیانن.(ما هم عاشقشونیم و دوسشون داریم) معمولا کیان رو زود زود میبینن، چیزی که میخوام بگم در مورد نوه اولشون کسرا جونه. از اونجا که همه میدونیم همه چی اولش یه چیز دیگه اس،مثل عشق اول،بچه اول،.......... نوه اولم یه چیز دیگه اس. کسرا نوه اول این خانواده یکساله که رفته سوئد و از ما دوره.من واقعا وسعت دلتنگیه مامان فرح و بابا علی رو درک میکنم. مامان فرح دلتنگیش بیشتر نمایان میشه. هرجای خونه که باشیم،هرکاری که بخوایم بکنیم مامان فرح یه خاطره از کسرا در اون مورد داره. کسرا کنار درخت انجیر اینو گفت...کسرا سر صبحونه اینو گفت...کسرا وقتی دندون درد می آورد اینطور بود. عصر که میشه مامان فرح هر نیم ساعت یه بار کامپیوتر رو روشن میکنه و منتظر میشینه ببینه مطلب جدید تو وبلاگ کسرا اومده یا نه. با همینا دلخوشه. پریشب داشت برا کسرا نظر مینوشت، چشاش پره اشک بود . وای که چقدر دلتنگ دخترش و نوه شه.
حالا از ارومیه بگم.
اینم عکس مامان پریبا و بابا رسول. عکس جدید ازشون نداریم چون سه ماهه که کیان رو ندیدن. کیان نوه اول این خانواده اس و کلیییییییییییییییییی عزیزه براشون. روزی بیست بار زنگ میزنن و میگن گوشی رو بده به کیان. و با شنیدن صدای کیان که بعضی وقتا فقط یه نفس بلنده یا صدای سکسکه روزشون رو شیرین میکنن. بابا رسول بیشترین زنگ رو به کیان میزنه. همه عکسای کیان رو که تو وبلگ گذاشتم چاپ کرده و یه آلبوم درست کرده. و همه جا این آلبوم باهاشه. کیان داره بزرگ میشه و اونا نمیبیننش. و فقط میشنون. کیان خندید.کیان غلت زد....کیان مامان گفت............خیلی خیلی دلتنگشن. راستی کیان تو ارومیه اسمهای مختلفی داره مثل شاه، سلطان، ارباب، شاه داماد و....
خلاصه این پدر بزرگا و مادربزرگای کیان در یک حس مشترکن و اون دلتنگی برای بچه اول(که اتفاقا دخترشونم هست) و نوه اوله. خدا برامون حفظشون کنه و این فاصله ها رو کمرنگتر کنه انشالله. کیان اجازه تایپ نمیده.............