کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

سورپرایز شیرین

1392/6/13 0:04
240 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

امروز صبح ساعت 11 مامان فرح زنگ زد و من در عالم خواب و بیداری گوشی رو برداشتم. (دیشب شازده کوچولو ما رو بیدار نگه داشته بود) وقتی مامان فرح دیدن من خوابم،خداحافظی کردن.ولی من تو همون عالم خواب و بیداری حس کردم که خیلی لحن صداشون خوشحال بود. تا بیدار شدم و شیر کیان رو دادم و ناهار پختم ساعت شد 1 ظهر. وسط ناهار خوردنمون بود که پرسیدم رضا چه خبر؟؟؟؟؟رضا هم که فکر میکرد من میدونم گفت:چه جالب که سودابه اینا اومدن نه؟؟؟؟؟؟؟؟(سودابه جون خواهر شوهرم هستن و تو سوئد زندگی میکنن.)

منو میگی تعجبتعجبتعجبتعجب

انقدر تعجب کردم و خوشحال شدم که نگو. زنگ زدم باهاشون صحبت کنم که گفتن رفتن خونه بابا مهدی. عصری به خاطر پرو لباسم نشد که بریم کرمان. ولی انشالله فردا صبح اول وقت میریم به دیدنشون. آخیش پسرم میخواد برای اولین بار پسر عمه اش رو ببینه.

 

خوش اومدین عمه سودابه. خوش اومدی کسرا جوووووووووون. صفا آوردین. خوش بحال همه به خصوص مامان فرح شد. چشمتون روشن مامان فرح.

Gifs Animés double coeur 10Gifs Animés double coeur 10Gifs Animés double coeur 10Gifs Animés double coeur 10Gifs Animés double coeur 10Gifs Animés double coeur 10Gifs Animés double coeur 10Gifs Animés double coeur 10Gifs Animés double coeur 10Gifs Animés double coeur 10

 

جالب اینجاست که وقتی برای بابا رسول و مامان پریبا تعریف کردم،گفتن خوش بحال آقا و خانم کارآموز . از این وبلاگ بازی لعنتی راحت شدن. ما کی نوه مون رو بغل میکنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//

آآآآآآخخخخخخخخخییییییییی. ما هم داریم میایم. کمتر از 15 روز دیگه این دلتنگیا تموم میشه. پیش به سوی خانواده.پیش به سوی خوشبختی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

mahdi
13 شهریور 92 0:03
سلام خوبی؟؟؟به منم سربزن ومنوهم لینک کن ...منونم مهربون.....منتظرتم....

چشم لینکتون کردم. حتما مزاحمتون میشیم تو وبلاگ

طراحی قالب با طرح کودک شما
13 شهریور 92 1:09
طراحی قالب اختصاصی با عکس کودک شما برای اطلاعات بیشتر به سایت ما مراجعه نمایید وبلاگ خود را از دیگر وبلاگ ها متمایز نمایید
خاله زهرا
13 شهریور 92 9:57
کیان کوچولوبازایدبه اینجاخاله جان غم نخور کاش یه روزی هم درخونه ماروبزنن ووقتی بازکردم کیان ببینم بزرگترین ارزومه
مثل هیچکس
13 شهریور 92 12:06
چشمتون روشن .چه بی خبر به نظرم اینجوری خیلی بهتره ادم کلی سوپرایز میشه .راستی منم گهگاهی توی وبلاگها ی دیگه سرچ میکنم اتفاقی باوبلاگ یکی که توی سوئده اشنا شدم ولی معلومه سردی اونا را گرفته اخه خیلی اخلاقش تنده امیدوارم عمه پسر شما هم اینجوری نشده باشه .ولی یکی دیگه که انگلیس زندگی میکنه هنوز همون خون گرمی خودمون را حفظ کرده .بهر حال برای همشون ارزوی سعادت وسلامتی میکنیم .ببخشید اگه فضولی نباشه میشه بگید شما کجا کرمان کجا وچه طوری با همسرتون اشنا شدید ؟والان ساکن کجا هستید ؟البته میل خودتونه میتونید جواب ندید .


خدا رو شکر عمه کیان مثل همیشه خونگرم و مهربون و پر از انرژیه. چشم عزیزم . یه مطلب میزارم و بیشتر خودمون رو معرفی میکنم.

مثل هیچکس
14 شهریور 92 9:32
سفر بی خطر ایشالا به سلامت برید وبرگردید ومامان وبابای گلتون را از انتظار در بیارید .

ممنونم. عزیزم. انشالله

مامانی کسرا
16 شهریور 92 11:15
ممنونم عزیزم مرسی منم از دیدن شماااااااا خیلی خیلی خوشحال شدم
ببوس کیان جونم رووووووووو