کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

حکایت دیشب من و کیان من

1392/7/21 9:25
307 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااام

 

 

از وقتی اومدیم ارومیه این فسقلی عادت کرده که روزی یه ساعت سوار ماشینش کنن و بچرخوننش. دیروز بابا رسول کار داشت و عصری خونه نبود. کیان خیلی غر غر میکرد و منم خیلی دلم گرفته بود. تصمیم گرفتیم بریم کالسکه سواری. کلی شال و کلاه کردیم و زدیم بیرون. رفت و برگشتمون حدود یک ساعت و نیم طول کشید. یه بارم وسط راه مجبور شدیم کالسکمون رو پارک کنیم و به این فسقلی شیر بدیم. خلاصه کلی پسرکمان رو چرخوندیم و خوشحال که امشب خیلی خسته شده و زود میخوابه.

اومدیم خونه.شیرش رو خورد و بعد از کمی بازی با مادربزرگ و پدربزرگیش گرفت خوابید.

دیروز یه کمی دلم گرفته بود،عجیب دلم میخواست بابا رضا رو ببینم. تازگیا وقتی عصبی میشم یا استرس میگیرم، بدجور تنم یخ میکنه و میلرزم. دیشبم یکی از اون شبا بود. دیدم خیلی سردمه یه کم بخاری رو زیاد کردم. نیم ساعت نگذشته بود که این فسقلی تغییر دما رو حس کرد و گرمش شد. .........بیدار شد.....

 

YoYo CiCi emoticon                                        YoYo CiCi emoticon                                              YoYo CiCi emoticon

 

از 2 تا 5:15 بیدار بود. داشتم از خستگی میمردم. دو بار شیر خورد. جاشو عوض کردم. 5 بار گذاشتمش رو پام. میخوابید ،به محض اینکه زمین میذاشتمش دوباره بیدار میشد. بار آخر گفتم خودمو بزنم به خواب شاید اونم بخوابه. سرش رو چرخوند طرف من. دید من خوابم.تازگیا یاد گرفته به پهلو میچرخه و دستش رو به طرف چیزی که میخواد دراز میکنه. این دفعه این چیز صورت من بود. لب پایینمو گرفت و محکم کشید. هم خنده ام گرفته بود و هم گریه ام.

 

YoYo CiCi emoticonYoYo CiCi emoticonYoYo CiCi emoticonYoYo CiCi emoticonYoYo CiCi emoticonYoYo CiCi emoticonYoYo CiCi emoticonYoYo CiCi emoticonYoYo CiCi emoticonYoYo CiCi emoticon

 

خلاصه که تا دیشب رو صبح کنیم هزار مکافات داشتیم. اول صبحی هم که به روال هر صبح مادربزرگی و بابا رسول اومدن تا بیدار شدن شازده رو تماشا کنن. اونا که خبر نداشتن دیشب بر ما چه گذشته.......بیدارش کردن.

 

آقا کیان که به جبران دیشب، الان گرفته تخت خوابیده.حالا من موندم و بیخوابی دیشب و بی خوابی دو شب آینده تو اتوبوس. خدایا شکرت به خاطر همه شیرین کاریاش.

 

عاشقتم کیانم   YoYo CiCi emoticon

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله زهرا
21 مهر 92 10:33
دربازشد گل اومد خاله زهرا خوش اومد و حالا بعداز اینهمه بی خوابی کلی با خاله زهرا بازی میکنه حسابی خسته میشه و با مامانیش می خوابه عاشقتم گل پسر
مهسا
21 مهر 92 15:31
سلام عزیزم
آخی...نازی..دلتنگ همسر شدن خیلی سخته...درک می کنم.
مامان پریسا می ری تهران؟


سلام عزیزم.آره امشب دارم میرم. سه شنبه صبح اینجام
مامانی کسرا
21 مهر 92 15:51
اووووووووووووووو ما هنوز که هنوزه از این بساطای شب بیدار خوابی داریم که داشته باشیم!!!!
خدا رو شکر که به خاطر مریضی نیست عزیزم
وقتی لرز میکنی سریع یه شربت آب قند واسه خودت درست کن فشارت افتاده،شکلات یا خرما هم نخور چون بعدش شدیدن افت فشار میاره
اینا همش تجربه است
مواظب همدیگه باشید،به بابا رضا هم بگو ارمیه که ویزا نمیخواد زود به زود بیاد بهتون سر بزنه


مرسی عزیزم. کار از آب قند گذشته. به قول هژیرا سرطان اعصاب گرفتم. بابا رضاناز میکنه. زیر لفظی و رو نما و.. از این چیزا میخواد. نه خودش میاد نه میزاره ما بریم.
مهسا
21 مهر 92 17:52
اینجاشو(شکلات یا خرما هم نخور چون بعدش شدیدن افت فشار میاره) نمی دونستم مامانی کسرا...همیشه هم می خوردم
خوب شد یاد گرفتم.

مامان پریسا ایشالا به سلامتی میری برمی گردی.


واسه منم جالب بود. حال میکنی چه وبلاگ مفیدی دارم
مامان ساینا
21 مهر 92 18:10
آخی پریسا جووون درکت میکنم عزیزم به قول سودابه ما که بچمون بزگتره هنوز درگیر بیدار خوابیاشیم..
ساینا هر شب 3 میخوابه
اما خب آدم شوهرش کنارش باشه یه چیز دیگه ست راحت تر تحمل میکنه
بابا رضا بنده خدام حتماکلی کار داره راهم که خیلی دوره.. فکر کنم اونقدری که بابا رضا از رفسنجان تا ارومیه باید تو راه باشه سودابه جون از کرمان تا سوئد تو راه نیست
توکلت برخدا .. خوبیش اینه که میگذره
ببوس کیان جونمو


سلااااااااااااام شیرین جون. خوبی؟نبودی؟خوب به خودت مرخصی میدی خانم. خوشحال شدم به ما سر زدی.

اذیت کردن بچه ها تنها خوبی که داره اینه که قدر مامانامون رو بدونیم

مامان فرح
22 مهر 92 13:15
خیلی مواظب خودت باش وقتی فشارت میاد پایین اب قند ونمک بخور کیان چقدر بزرگ شده دست باباو مامانتون درد نکند رضا کاراش روال بشه میاد بازم مواظب خودتون باشید


انشالله.با دعای خیر شما
مامان ساینا
23 مهر 92 19:18
دوستتــــــــــــــــــــــــــــــــــون دارم مواظب خودتون باشین
به مامان پریبا هم سلام برسونین


سلامت باشید؛بزرگیتون رو میرسونم
مثل هیچکس
24 مهر 92 12:58
واقعا درکتون میکنم چه شبهایی که تنهایی بایه بچه کوچیک تا خود صبح بیدار بودم و........








مریم
16 آبان 92 15:37
جووووووووونم. چه کوچولوی باهوشی. حواسش به تنهایی مامانشم هست. می خواسته تنهایی رو حس نکنین ببوسینش حسابی