کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

رضا و کیان

1392/7/28 0:36
322 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااام

نیم ساعتیه که دارم عکسای کیان رو از تولد تا امروز نگاه میکنم. هفت ماه گذشت و کودک ما لحظه به لحظه تغییر کرد و بزرگ شد.

totalgifs.com bonecos-massa gif gif 5eafea9.gif

خدا رو شاکرم به خاطر سلامتیش، بخاطر تک تک خنده هاش و خدا رو شاکرم به خاطر وجودش.

کیان، تو خواب نازه و داره تو خواب میخنده. بخند دلبندم. امیدوارم همیشه لبات بخنده. تو بخندی و دنیا به روت بخنده.

 

اما مامان پریسا................

              


   

غم عالم تو دلشه.

تو عکسا که نگاه میکردم، یهو، خیلی شدید و تهاجمی ، در یک حرکت غافلگیر کننده از سوی دلمان،  دلم برای خونمون و بابا رضا تنگ شد.

دلم میخواست مثل زی زی گولو،

(یادش بخیر. دهه شصتیا یادتونه؟؟؟)

ورد بخونم و وقتی چشم باز میکنم خونمون باشم. کنار رضایییییییییییی

 

"زی زی گولو آسی پاسی دراکوتا تا به تا"

نشد.هنوز همینجام.

امشب هر کار میکنم نمیتونم به آینده بهتر و روزهای روشن و ....   فکر کنم. همین تنهاییو دلتنگیو اوضاع وخیم مملکت و فرار مغزهاو....  رو عشقه.

 

امیدوارم در آینده وقتی کیان این مطلب رو میخونه سوال اولش در مورد حس من ،این روزها باشه نه زی زی گولو

 

بگذریم.

علت نامگذاری این مطلب به عنوان رضا و کیان ،جواب به سوال دوست و همکلاسیم مطهره جونه.

پارسال من و مطهره بخاطر وضعیت کلاسامون مجبور بودیم یک شب تهران بمونیم و به همین دلیل هم خوابگاهی هم هستیم با هم. شبایی که خستگی در حد بیهوشی نبود،با هم کمی دردودل می کردیم و چون من باردار بودم و مطهره جون یه دختر و یه پسر عین دسته گل دارن بیشتر موضوع صحبتمون در مورد بچه ها بود.

مطهره جون همیشه میگفتن بذار بچه ات بیاد، وابستگیت به همسرت کمتر میشه.هیچی جای بچه رو نمیگیره. اول بچه و بعد همسرت.

دیروز ازم پرسیدن حالا که مامان شدی وابستگیت به رضا کمتر شد یا نه؟

 

خیلی فکر کردم. به اینکه قبل و بعد کیان چه تغییراتی در من به وجود اومده.

از وقتی مامان شدم

-تغییرات زیاده. خیلی زیاد.

حساستر شدم. ترسو تر شدم از یه جهاتی و قویتر شدم از جهاتی دیگر. دقیق شدم. مفهوم واقعی خیلی چیزا رو که قبلا نمیفهمیدم حالا میفهمم.

( مثلا قبلا نمیفهمیدم یه قاشق غذا خوردن چقدر کار سخت و مهمیه ولی الان این یه قاشق و بعضی وقتا نصف قاشق غذا خوردن کیان مثل فتح قله اورست مهم و با ارزشهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده)

صبر و تحملم  بیشتر شده، البته  فقط در مقابل کیان. با بقیه مثل قبل تا میکنم شایدم بدتر.

الان میفهمم که جمله "مامان ولم کن" که همیشه میگفتم و میگم چقدر مسخره اس. مامان نمیتونه بچه اش رو ول کنه.(مامان جونم دستت رو میبوسم،چقدر برام زحمت کشیدی عزیزم)

معنای واقعی خسته شدن و بی خوابی رو  با تمام وجود فهمیدم و هر روز که کیان بزرگتر میشه بیشتر به عمقش پی میبرم.

 


قبلنا خیلی وقت برا خودم داشتم ولی حالا کلا ساده تر شدم که اینم خوبه.

.

.

.

.

خلاصه قبلنا خیلی چیزا یه جور دیگه بود که الان یه جور دیگه شده ولی این اصلا شامل بابا رضا نمیشه.

رضا عزیز بود ،با بابا شدنش عزیزتر شد. مهربونتر، فداکارتر،با درک بیشتر، و متاسفانه با این سفر اجباری تنهاتر....

 

کیان لطف خداست. یه نعمته. یه نهال کوچولو که مراقبت میخواد. باهاش خوشبختی رو مزه کردیم. بزرگش میکنیم. غصه شو میخوریم.بهش افتخار میکنیم. .تربیتش میکنیم.لذت پدر ومادر بودن رو حس میکنیم و بعد تحویلش میدیم به جامعه و خودش، و یک عمر نگرانش میمونیم. کیان هستی ه.امید زندگیه.کیان ثمره عشقه  ولیییییییی

رضا خود عشقه. رضا آرامشه. امنیته.نهایت دلبستگیه.رضا قوت قلبه. رضا که باشه یعنی همه چیز روبراه است و بر وفق  مراد است و خوووووووووووووووووووووووب. یه تکیه گاه امنه.یه آغوش گرمه. کیان مال خودشه. سهمش از زندگی رو داره ولی رضا مال منه. سهم منه از این زندگی.

کیان پاره تنه منه. وقتی محکم بوسش میکنن ،من دردم میگیره. کیان جون منه ولی آدم یه کسایی رو بیشتر از جونش دوست داره و اون رضاست.

نمیشه گفت اول این،بعد اون. هر گل یه بویی داره. هر کدوم یه نعمتن که بیشتر از لیاقت من به من عطا شدن. دو تا مرد کوچک. رضا و پسر رضا.

 


 

نمیدونم چقدر باید خدا رو شکر کنم تا حق این دو نعمت رو به جا بیارم.خدایا  شکرت. به خاطر هر دوشون. به خاطر همسرم و به خاطر پسرم. خدایا برام حفظشون کن.

 

 

 دوستت دارم تکراریه،به هر دوتون نیاز دارم

خدایا شکرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مثل هیچکس
28 مهر 92 0:17
کاملا باهاتون موافقم اصلا جنس دوست داشتن همسر وفرزند با هم یکی نیست چیزی که مهمه به نظرم عشقه که پایداره بچه یه زمانی میاد و زود بزرگ میشه میره سر زندگیش ولی این همسره که تا اخر عمر انیس ومونس تنهاییاته .خدا برای هم حفظتون کنه واتیش عشقتون همیشه شعله ور .البته بدون نیاز به اتشنشانی


مرسی. انشالله شما هم کنار همسرتئون در آرامش زندگی کنید
مثل هیچکس
28 مهر 92 0:20
همسرتون حالا این پست رو بخونه چه حالی میشه از این همه اتشفشان عشق.من که لذت بردم از این همه محبت


مرسیییییییییییییی
خاله زهرا
28 مهر 92 9:20
این مطلب که خوندم نا خوداگاه ازخودم احساسات در و کردم همسرجان چقدر مهم است اکنون پی بردیم که دروغ است دوری و دوستی
مثل هیچکس
28 مهر 92 12:12
عزیزم چند وقته هر کار میکنم قسمت نظرات مهسا جون باز نمیشه یکی دوتا هم کامنت گذاشتم قبلا ولی بازم ارسال نشده لطفا بهش خبر بدید فکر نکنه یه وقت بی معرفت شدیم .


چشم؛حتما اطلاع میدم




مهسا
28 مهر 92 12:16
پریسا جون
واقعا قشنگ و با احساس نوشتی...
اشک تو چشمام جمع شد.
معنی دلتنگی رو کاملا می فهمم.
فردا همسرم می ره...و از الان دلتنگم.
باز تنهایی...


عزیزم همه چی درست می شه

فقط میتونیم بهم روحیه بدیم؛باز خوب شد این ده روز رو اومد
بابا رضا
28 مهر 92 21:05
اری ای دوست تورا میخوانم
من بدون تو عبث میمانم
عشق تو روح به جانم دادست
این زبان قاصر ازاین گفتار است
این دوبیت فلبداهه واسه زیباترین ابراز احساسات در دنیا
دوستت دارم همکلاسی


دوستت دارم همکلاسی
مثل هیچکس
29 مهر 92 1:30
امشب فرصت خوبی پیش اومد تا دوباره وبتون رو مرور کنم میدونید بچه ها زودتر از اونی که فکرش رو هم بکنیم بزرگ میشن خودتون عکس الان کیان عزیز رو با زمان تولد مقایسه کنید .ببینید چقدر تغیر کرده ماشالا روز به روز اقا تر میشه خداچشم و چراغ خونتون رو حفظ کنه وزیر سایتون بزرگ بشه .


مرسی لطف دارید. خدا محمد جونم برای شما نگهداره.
مثل هیچکس
29 مهر 92 1:35
دوست عزیز ببخشید راستش نتونستم دوام بیارم تا نتیجه رو ببینم میدونستم که مشغول هستید و دور از ادب بود خداحافظی نکرده برم پس بهتر بود بیام اینجا ازتون خدا حافظی کنم شب خوش وخوابای خوب ببینید .


قالب های رایگان
29 مهر 92 18:08
خصوصی عزیزم




سلااااااااااام.عزیزم آدرس وبلاگتون باز نمیشه. بی صبرانه منتظرم دیدار دوباره تونم.