رضا و کیان
سلااااااام
نیم ساعتیه که دارم عکسای کیان رو از تولد تا امروز نگاه میکنم. هفت ماه گذشت و کودک ما لحظه به لحظه تغییر کرد و بزرگ شد.
خدا رو شاکرم به خاطر سلامتیش، بخاطر تک تک خنده هاش و خدا رو شاکرم به خاطر وجودش.
کیان، تو خواب نازه و داره تو خواب میخنده. بخند دلبندم. امیدوارم همیشه لبات بخنده. تو بخندی و دنیا به روت بخنده.
اما مامان پریسا................
غم عالم تو دلشه.
تو عکسا که نگاه میکردم، یهو، خیلی شدید و تهاجمی ، در یک حرکت غافلگیر کننده از سوی دلمان، دلم برای خونمون و بابا رضا تنگ شد.
دلم میخواست مثل زی زی گولو،
(یادش بخیر. دهه شصتیا یادتونه؟؟؟)
ورد بخونم و وقتی چشم باز میکنم خونمون باشم. کنار رضایییییییییییی
"زی زی گولو آسی پاسی دراکوتا تا به تا"
نشد.هنوز همینجام.
امشب هر کار میکنم نمیتونم به آینده بهتر و روزهای روشن و .... فکر کنم. همین تنهاییو دلتنگیو اوضاع وخیم مملکت و فرار مغزهاو.... رو عشقه.
امیدوارم در آینده وقتی کیان این مطلب رو میخونه سوال اولش در مورد حس من ،این روزها باشه نه زی زی گولو
بگذریم.
علت نامگذاری این مطلب به عنوان رضا و کیان ،جواب به سوال دوست و همکلاسیم مطهره جونه.
پارسال من و مطهره بخاطر وضعیت کلاسامون مجبور بودیم یک شب تهران بمونیم و به همین دلیل هم خوابگاهی هم هستیم با هم. شبایی که خستگی در حد بیهوشی نبود،با هم کمی دردودل می کردیم و چون من باردار بودم و مطهره جون یه دختر و یه پسر عین دسته گل دارن بیشتر موضوع صحبتمون در مورد بچه ها بود.
مطهره جون همیشه میگفتن بذار بچه ات بیاد، وابستگیت به همسرت کمتر میشه.هیچی جای بچه رو نمیگیره. اول بچه و بعد همسرت.
دیروز ازم پرسیدن حالا که مامان شدی وابستگیت به رضا کمتر شد یا نه؟
خیلی فکر کردم. به اینکه قبل و بعد کیان چه تغییراتی در من به وجود اومده.
از وقتی مامان شدم
-تغییرات زیاده. خیلی زیاد.
حساستر شدم. ترسو تر شدم از یه جهاتی و قویتر شدم از جهاتی دیگر. دقیق شدم. مفهوم واقعی خیلی چیزا رو که قبلا نمیفهمیدم حالا میفهمم.
( مثلا قبلا نمیفهمیدم یه قاشق غذا خوردن چقدر کار سخت و مهمیه ولی الان این یه قاشق و بعضی وقتا نصف قاشق غذا خوردن کیان مثل فتح قله اورست مهم و با ارزشه)
صبر و تحملم بیشتر شده، البته فقط در مقابل کیان. با بقیه مثل قبل تا میکنم شایدم بدتر.
الان میفهمم که جمله "مامان ولم کن" که همیشه میگفتم و میگم چقدر مسخره اس. مامان نمیتونه بچه اش رو ول کنه.(مامان جونم دستت رو میبوسم،چقدر برام زحمت کشیدی عزیزم)
معنای واقعی خسته شدن و بی خوابی رو با تمام وجود فهمیدم و هر روز که کیان بزرگتر میشه بیشتر به عمقش پی میبرم.
قبلنا خیلی وقت برا خودم داشتم ولی حالا کلا ساده تر شدم که اینم خوبه.
.
.
.
.
خلاصه قبلنا خیلی چیزا یه جور دیگه بود که الان یه جور دیگه شده ولی این اصلا شامل بابا رضا نمیشه.
رضا عزیز بود ،با بابا شدنش عزیزتر شد. مهربونتر، فداکارتر،با درک بیشتر، و متاسفانه با این سفر اجباری تنهاتر....
کیان لطف خداست. یه نعمته. یه نهال کوچولو که مراقبت میخواد. باهاش خوشبختی رو مزه کردیم. بزرگش میکنیم. غصه شو میخوریم.بهش افتخار میکنیم. .تربیتش میکنیم.لذت پدر ومادر بودن رو حس میکنیم و بعد تحویلش میدیم به جامعه و خودش، و یک عمر نگرانش میمونیم. کیان هستی ه.امید زندگیه.کیان ثمره عشقه ولیییییییی
رضا خود عشقه. رضا آرامشه. امنیته.نهایت دلبستگیه.رضا قوت قلبه. رضا که باشه یعنی همه چیز روبراه است و بر وفق مراد است و خوووووووووووووووووووووووب. یه تکیه گاه امنه.یه آغوش گرمه. کیان مال خودشه. سهمش از زندگی رو داره ولی رضا مال منه. سهم منه از این زندگی.
کیان پاره تنه منه. وقتی محکم بوسش میکنن ،من دردم میگیره. کیان جون منه ولی آدم یه کسایی رو بیشتر از جونش دوست داره و اون رضاست.
نمیشه گفت اول این،بعد اون. هر گل یه بویی داره. هر کدوم یه نعمتن که بیشتر از لیاقت من به من عطا شدن. دو تا مرد کوچک. رضا و پسر رضا.
نمیدونم چقدر باید خدا رو شکر کنم تا حق این دو نعمت رو به جا بیارم.خدایا شکرت. به خاطر هر دوشون. به خاطر همسرم و به خاطر پسرم. خدایا برام حفظشون کن.
دوستت دارم تکراریه،به هر دوتون نیاز دارم
خدایا شکرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررت