کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

سه شنبه های سخت

1392/8/29 0:08
261 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااام

خوبین؟خوشین؟سلامتین؟

خدا رو شکر. ما هم خوبیم.یه کم از خوب بهتر. چون تکلیف این ترممون بالاخره معلوم شد.

الان میگم چه طوری

طبق معمول هر دو شنبه ،دیروزم من تهران بودم. بالاخره استاد گرامیمان لطف فرمودند و تاریخ میان ترم و سمینار و خلاصه کل تکالیف این ترم ما رو روشن کردند و بنا بر این فرمایش،من و کیان کوچولو میتونیم 24 آذر بعد از امتحان من بریم خونمون.هوررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بعله دیروز من رفتم تهران و کیان کوچولو تنها کنار بابا رسول و مامان پریباش موند ارومیه. انگاری بدم نگذشته بود بهش. رفته بود به خاله زهراش سر زده بود و شامم رفته بود خونه دایی مهدیش.

 

 

من که دیروز یکی از وحشتناکترین روزامو داشتم. خیلی درگیر بودم. خیلی بدو بدو داشتم. به مامان پریبا گفته بودم شاید این هفته کارم طول بکشه و مجبور شم شبو بمونم و برم خوابگاه . ولی به لطف خدا تونستم همه کارامو انجام بدم و برگردم.

صبح که رسیدم خیلی تنم درد میکرد. استخونای پام زوق زوق میکرد.  بعد دو شب پیاپی تو اتوبوس بودن،منگ منگ بودم.

جالب اینجاست که سه شنبه ها کیان دوست داره تمام وقتش رو با من بگذرونه. منم همینطورم. از بغل کردنش سیر نمیشم.

(این عکس بعد از غذا خوردن گرفته شده. باید روش بنویسن لطفا مرا بشویید)

 

خلاصه امروز تا ظهر مقاومت کردم و به روی خودم نیاوردم که خسته ام. ولی ظهر که شد دو تا مسکن انداختم بالا و کلی پماد مسکن زدم به پاهامو زدم به خواب. دو ساعت و نیم بیهوش بودم.

مامان پریبا هم کیان رو کنار من خوابونده بود. وقتی بیدار شدم و کنار خودم دیدمش، میخواستم بخورمش.

 

اگه بابا رضا این عکسارو ببینه حتما میگه چرا دست و صورت بچه رو نشستییییییییییی؟

بابا رضا همش دو دقیقه این شکلی نمونده. عکساش قشنگ شد،منم گذاشتمشون تو وبلاگ.ببخشید خب؟

 

خلاصه که باید یه برنامه درست و حسابی واسه این یک ماهه بریزم تا انشالله هم بتونم همه کارامو انجام بدم و هم بتونیم شب یلدای اول کیان رو خونه خودمون کنار بابا رضامون باشیم انشالله. تو رو خدا برامون دعا کنید تا کارامون جفت و جور بشه.

 

اینم چندتا عکس کیان بعد از غذا

 

خدایا خودت کمکمون کن. ممنونم ازت خدای بزرگ و مهربونم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مهسا
28 آبان 92 20:15
وای پریسا جون کلی ذوق کردم. به به ..ایشالا که همه چی خوب پیش میره. به سلامتی می ری خونه. پریسای ردیف اولمی دونی یاد چی افتادم؟؟؟اون موقع ها که ردیف اول بودیم. همش دنبال برنامه ریزی بودی.. تاریخ امتحانها مشخص شه...بری پیش آقا رضا..دقیقا اونجوری برنامه ریزی کردی.یه لحظه حس کردم سه تایی نشستیم ردیف اول البته اون موقع مجرد بودم درکت نمی کردم. الان حسابی درکت می کنم.
قویترین مامان دنیا
پاسخ
آره مهسایی. چند سال از اون روزا میگذره. من هنوز درگیر تاریخ امتحانا و رسیدن به همسر بیچاره هستم.
مامان ایمان
28 آبان 92 21:06
سلام پریسا جون خسته نباشی خدا قوت اخییی خیلی سخته اینجوری اذیت میشی مگه به پسرت شیر نمیدی گذاشته بودی پیش مامانت در ضمن شما ترکی هستید
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلام عزیزم. نه متاسفانه کیان شیر خشکیه. آره عزیزم آذریم
مثل هیچکس
28 آبان 92 22:11
بهتون تبریک میگم ،خدا رو شکر که همه چی داره میفته روی غلتک ،خیلی خوشحال شدم فهمیدم بالاخره میرید سر خونه وزندگیتون باور کنید من از همین الان دلم برای بابا رسول ومامان پریبا میسوزه طفلیها خیلی سختشون میشه از پیششون برید خاله زهرا رو که دیگه نگید ایشالا خودش به زودی نی نی دار بشه اصلا کیان جون یادش نیاد .
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی. آره خونه که برگردیم خیلیا دلتنگ کیان میشن. طوری نیست اینطوری یه کم بابا رضا رو درک میکنن
مامانی کسرا
29 آبان 92 2:02
انشالله به کمک خدا همه چی درست میشه خیلی خیلی واستون آرزوهای خوب میکنم اما من یه کاری کردم تورو خدا ببخشید در یک اقدام انتحاری تمام نظرات این پست آخری رو حذف کردم جای تایید اگه حوصله داشتی دوباره واسم بنویس مخصوصا از آب بازیت با کیان به همه باید بگم دوباره بنویسن!!!
قویترین مامان دنیا
پاسخ
انشالله خدا کمکمون کنه. باشه الان میام مینویسم.
ندا
29 آبان 92 11:06
عکسا فوق العادست. ایشاالله خدا حفظت کنه کیانم
قویترین مامان دنیا
پاسخ
ایشالله خدا کیان شما رو هم نگهداره ندا جون. ببوس پسرمونو
المیرا
29 آبان 92 12:32
پریسا جون خسته نباشی . خیلی خوشحالم که کمتر از یک ماه دیگه برمیگردین سر خونه زندگیتون اما دلمون برا این وروجک تنگ میشه
فریده
29 آبان 92 14:52
نگران نباش . شب یلدا کنار بابا رضا هستی و طولانی ترین شب سال رو با هم جشن می گیرید .من هم واست دعا می کنیم . ببخشید فضولی نباشه، دوست ندارم دخالت محسوب بشه ولی چون خیلی شما رو دوست دارم همینطور کیان کوچولو عرض می کنم . یکی اینکه از کیان که عکس می گیری سعی کن تا اونجا که امکان داره دوربینت فلش نزنه ، با توجه به اینکه خیلی ازش عکس می گیری ممکنه خوب نباشه. دیگه اینکه زمان هایی که کنارش هستی تمام فکر و ذکرت رو کیان بذار که فکر نکنه فقط بعضی مواقع شما رو داره . این حرفا رو دکتر هلاکویی می گه .
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلام. مرسی عزیزم از راهنماییت.
مریم
29 آبان 92 17:46
چه خوب پریسا جون امیدوارم همه چیز همونطوری که دوست داری، پیش بره چه خوردنی شده این گل پسر
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی عزیزم. برامون دعا کن
مامانی غزل جوون
1 آذر 92 18:49
پس بالاخره میری پیش بابا رضا شما دوره نامزدی هم دوری کشیدین؟؟؟ اگه اون موقع هم از هم دور بودین خییییلیییی پس گناه دارین دلم براتون میسوزه میدونم خیلی سخته آخه من و همسری دوره نامزدی خیلی دور بودیم و کم همو میدیدیم واسه همین وقتی به الان شما فکر میکنم خیلی درکتون میکنم منم واسه دیدین همسری روزها رو میشمردم و دیگه آخری ها کارم به شمارش دقیقه ها رسیده بود ایشالله که این دوری ها واسه همیشه تموم بشه و شما همیشه همیشه کنار هم باشین کیان جوووونو ببوس خیلی زیاد
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلام عزیزم. آره دور بودیم. بعد عروسی هم تو دوره ارشد دوباره هر کدوم تو یه شهر بودیم. بعد هم که دکترا. جمعا یکسال کنار هم نبودیم تو این پنج سال. خیلی برامون دعا کن مامانی غزل جونم.