یه دندون دیگه
سلااااااااااااااااااااااام
بزارین همین اول کاری قربون دل دوستام برم که در نبود ما دلشون میگیره.
اصلا درس و دانشگاه و امتحان میانترم و سمینار برن به ....، دوستان عزیز و وبلاگ بازی رو عشق است. اینهمه خوندیم چی شد؟؟
ولی به خدا خیلی درگیرم. این روزهای آخر کلی امتحان و سمینار دارم. همه اینا یه طرف، هفته پژوهش و درگیری برای مقالات اونم یه طرف.
بگذریم............
دیروز تهران که بودم ، یه اس ام اس از خاله زهرا بهم رسید به این عنوان
"مژده مژده، کیان یه دندون دیگه هم در آورده"
وای خدای من اگر بدونین چقدر از فهمیدن این موضوع خوشحال شدم. ثانیه شماری میکردم کلاس تموم شه و من برگردم ارومیه پیش گل پسرم.
البته دندوناش فقط نیش زده. یکی از دوستام دندون پزشکه و بهم گفت ممکنه حتی دو ماه طول بکشه تا دندونش کامل از لثه بیاد بیرون و به چشم خوب دیده بشه. فعلا لمسیه. (تاچه) ولی انشالله به زودی قابل رویت برای همگان میشه.
دو هفته دیگه باید بریم خونمون. بعضی وقتا از ذوق ته دلم یه طوری میشه. قنج میره از خوشحالی.
از یه طرف هم وقتی به حجم کارایی که باید تو همین دو هفته سرو سامون بگیرن فکر میکنم سرم گیج میره.
این روزا که من درگیرم، رسما تمام کارای کیان افتاده گردن مامان پریبا. خدا خیرش بده. خیلی مدیونشم. من آرامش خاطری رو که حین کار و مسافرت و درس خوندن دارم مدیون مادرم و نگهداریش از کیان میدونم. انشالله بتونم فقط یک ذره از محبتاش رو جبران کنم.
آقا امروز یه پیرزن یه چیزی راجع به دندونی پختن برا بچه ها تو جلسه قرآن به مامانم گفته،که من دود از کله ام بلند شد و راضی شدم که فردا دندونیه مخصوص ارومیه ایها رو بپزم و پخش کنم.
گفته اگه واسه بچه زود دندونی نپزن، بچه تو دلش گریه میکنه و میگه کاش گهواره منو میفروختن برام دندونی میپختن ، اونوقت درد دندونم آرووم میگرفت.
خدایا توبه..................من تسلیم.................. این حرفا تو سال 2013 ............ خدایا بازم توبه
خلاصه که قراره فردا برای پسرم دندونیه مخصوص بپزم. حالا فردا عکس دندونی رو با طرز پختش براتون میزارم تا اگر یکهو بچه تون دندون درآورد کار به فروش گهواره و گیس کشی و آبروریزی نکشه.
از بازیای جدید کیان ،کمد بازیه. اینطوری...
مثلا اون تو قایم میشه تا یکی پیداش کنه و بگه "دالی" ، کیانم غش غش بخنده.
کلا عاشق بازیه. یه نفر رو میخواد که بیست و چهار ساعت باهاش بازی کنه. عاشق هیجانه. مثلا دوست داره بغلش کنم با هم محکم بدوییم. یا بریم تو حموم با صدای بلند آب بپاشیم بالا و هورراااا بگیم. یا پاهای من اله کلنگ بشن و کیان بشینه روشون و بالا پایین بره. (من در نوع خودم بسیار پرکاربردم. میشه از من جای سرسره و اله کلنگ کودک و گاهی اسب پیتیکو پیتیکو استفاده کرد. یه پریسا بخر یه عمر حالشو ببر)
خلاصه دوستان عزیز، چرخ روزگار داره میچرخه و ما رو هم دنبال خودش میکشه. البته ما هم این وسط بیکار نیستم و مثل خیلیا خودمون رو به طور مطلق نسپردیم به دستش. خودمونم داریم یه کارایی برای بهبود زندگی میکنیم. حالا نتیجه اش و آخرش چی بشه، خدا میدونه. ما راضییم به رضای خدای مهربونمون. هر چی نظر خودش باشه.
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار
خدایا خودم و خانواده کوچکم رو به تو میسپارم.