شرکت نانو تجهیزات کاد
به نام خداوند بزرگی که داشتن او جبران تمام نداشته هایم است.می ستایمش چون لایق ستایش است.
سلام و صد تا سلام به روی ماه دوستای خوبم
سلام به همسرم و سلام به قشنگترین نشونه خدا در زندگیم، پسرم کیان
دوست دارم مخاطب این مطلبم پسرم باشه
پس از اول شروع میکنم:
پسرم کیان ، سلام
الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم دو ماه از سی سالگی من سپری شده و تو در آستانه دو سالگی هستی.
اعتراف میکنم که تو این دو سال نتونستم مادر خیلی خوبی برات باشم پسرم.
من و پدرت خیلی سختی و زحمت کشیدیم و به ناچار تو هم همراه ما در این سختی ها سهیم بودی.
ما میتونستیم مثل 99 درصد آدمای دوره زمونه خودمون، یه زندگی روتین و بی دردسر رو انتخاب کنیم. که در اینصورت مطمئنا آینده تو بی دردسر نمیشد.
وقتی وارد مقطع دکترا شدم با دستگاهی به نام CVD آشنا شدم که تو همه دستگاههای موجود آزمایشگاهی بهترین کارایی رو داشت. این دستگاه فقط تو دانشگاه علوم تحقیقات بود و استفاده از اون مختص بچه هایی میشد که بتونن تمام وقت تهران بمونن.
ولی من با تو که اون موقعها اندازه یه نخود بودی نمیتوونستم تهران بمونم.
اومدم ارومیه. به لطف خدا کارای پایان نامه ام طوری درست شد که بتونم با خانم دکتر کنگرلو کار کنم.
خانم دکتر شدن استاد راهنماب من و یک دنیا اعتماد بنفس و انرژی رو به من منتقل کردن.
یه روز بهشون گفتم که استاد من طرح دستگاه CVD رو خوندم و بلدم CVD درست کنم.
ایشون بهم گفتن خیلیم عالیه . تو شروع کن منم پشتت هستم.
اولش قرار بود با چند نفر متفاوت که همگی آقا بودن کار رو انجام بدم. ولی همه اونا در همون مرحله مذاکرات اولیه حذف شدن.
تنهایی شروع کردم. اولای کار فقط نقاشی دستگاه رو میکشیدم تا بفهمم هر کجاش چه طوریه.
به کلی صنعت کار احتیاج داشتم. برقکار، فلز کار، تراشکار، جوشکار و.....
ارومیه اصلا شهر صنعتی ای نیست. و من برای پیدا کردن هر کدوم از آدمایی که نیاز داشتم روزهای متوالی، پای پیاده، یا نهایتا با آژانس، همه سوراخ سمبه های شهر رو گشتم.
وقتی برای بار اول وارد یک بخش مثلا تراشکاری میشدم، همه مغازه دار های اون راستا میومدن بیرون و با تعجب نگام میکردن.
من اعتنایی نمیکردم و دونه دونه به مغازه های تک تکشون میرفتمو برای همشون کارمو توضیح میدادم.
یه وقتایی از سر کنجکاوی چند تاشون همزمان میومدن و به حرفام گوش میدادن و این کار منو راحت میکرد.
مهمترین کسایی که تو این مدت کمکم کردن، عمو حجت و بابا رسول بودن.
متاسفانه تو هیچ کدوم از مراحل کار جور نشد که بابا رضات کنارم باشه.
..
در اواسط کار که بودم با خانم دکتر تصمیم گرفتیم که یک شرکت ثبت کنیم وو چون کارهای شرکت ما در راستای تولید کالاهای علمی بود قابلیت اینو داشتیم که شرکت دانش بنیان ثبت کنیم.
کیانِ کوچولویِ من، دستگاه CVD ساخته شد و شد این
شرکت ما تحت عنوان شرکت نانو تجهیزات کاد دیروز 18 اسفند 1393 افتتاح شد پسرم.
مراسم افتتاحیه خیلی خوب بود. روسای دانشگاه، معاون پژوهش کل از تهران، معاون استاندار،شورای شهر و خیلی از آدمای مهم دعوت بودن.
ماهها منتظر بریده شدن این روبان بودیم کیان
بالاخره افتتاح شد
شرکت ما طبقه سومه. مسولین که از طبقه دو به سه میومدن ،منو خانم دکتر پر از هیجان و استرس بودیم. همه وجودم پر از التماس خدا بود که خدابا آبرمو حفظ کن.
و هزاران بار ممنونم از خدای مهربونم که چیزی فراتر از تصورات من اتفاق افتاد.
مسئولین وقتی به شرکت ما رسیدن، من بعد از خوش آمد گویی گفتم که ما تنها خانومهای حاضر در مرکز رشد هستیم و تونستیم این دستگاه رو با کمترین امکانات و هزینه بسازیم. دیدن تعجب آقایون منو غرق در خوشبختی میکرد.
تو جمع مدعوین یکسری سرمایه گذار شهرکهای صنعتی هم اومده بودن که همشون برای بستن قراداد با ما و راه اندازی خط تولید این دستگاه مشتاق بودن.
اینم مصاحبه اختصاصی صدا و سیما با سازندگان دستگاه
دکتر واشقانی فراهانی،معاون کل پژوهش و فناوری دانشگاه آزاد اسلامی، موقع سوار شدن به هواپیما و رفتن از ارومیه به رییس دانشگاهمون دستور دادن که حتمکا در اولین فرصت ما دستگاهمون رو به تهران ببریم.
کیان کوچولو منو ببخش مامان اگر این مدت بهت کم رسیدم. اگر مامان خوبی نبودم. اگر امروزت رو فدای آینده کردم.
امیدوارم وقتی بزرگ شدی با خوندن این خاطره غرق غرور و شادی بشی. تنها آرزوم همینه کیان.
حالا از این به بعد ماییم و خدا و شرکت نانو تجهیزات کاد که انشالله با تلاش و همت ما رشد میکنه و به بار میشینه.
اینم یه عکس سفارشی از هیات مدیره شرکت کاد
خدایا کمکمون کن
تنهامون نذار
شر بدخواهان و تنگ نظران رو از سر ما و کار ما و شرکت ما کم کن
خدابا ازما حرکت
ار تو برکت
انشالله
خدابا به دلِ کیان کمکم کن
پسر نازم به خدا میسپارمت
دوستای عزیزم این اولین خبر خوبم بود
دومین خبر خوبم تا چند روز دیگه انشالله
دوستتون دارم هزاااااااااااااااااااار تا