چقدر الکی سخت میگرفتم.......
سلام
یه سلام خیلی خسته و کوفته
بعد از دو شب تو اتوبوس بودن واقعا خسته و کوفته بسیار دلتنگ برای پسرم،رسیدم خونه. یک ماه آخر تابستون و قبل از اینکه بیایم ارومیه،لحظه ای نبود من به این فکر نکنم که چه جوری میخوام کیان رو تنها بذارم و برم تهران. هی فکر میکردم و حرص میخوردم. اگه کیان غریبگی کنه،اگه شب بیدارشه منو نبینه،اگه از دست کسی شیرش رو نخوره،اگه اگه اگه
فقط خدا میدونه چقدر استرس داشتم ولیییییییییییییییییییییی
خدا رو هزار مرتبه شکر،کیان اونقدر خوب با همه چی کنار اومد که نگو. امروز صبحم که رسیدم و منو دیدکلی خندید و باهام بازی کرد.
الان فهمیدم که چقدر من الکی سخت میگرفتم و به قول مامان فرح که همیشه میگن:( اگر به گذشته برگردم جوش خیلی از مسائل رو نمیخورم چون میدونم فایده ای نداره) .منم در مورد کیان اگر به گذشته برگردم در دو مورد که خیلی حرص خوردم و خودم و اطرافیانم رو اذیت کردم ،عاقلانه تر و راحتتر رفتار میکنم. یکیش شیر خشکی شدن کیانه و دیگری تنها گذاشتنش تو ارومیه.
حالا تا بعد دوباره چه کارایی بکنم و بعد پشیمون شم ...بعدا میام به این لیست اضافه میکنم.
دیشب تو اتوبوس داشتم به مامان فرح فکر میکردم و اینکه خدا برامون حفظشون کنه،چقدر حرفا و نصیحتهایی که میکنن دلسوزانه و عاقلانه و کاملا درسته. دیشب داشتم فکر میکردم که مامان فرح هم یکی از نعمتهای مخصوصیه که خدا به ما دادن و من همیشه بهشون افتخار میکنم و کلی پز مادرشوهرم رو پیش غریب و آشنا میدم.مرسی مامان فرح از راهنماییهاتون .دوستتون داریم مامان فرح.دوستتون داریم بابا علی و دلمون براتون تنگ شده.
خدایا شکرت