جمعه شبامون
سلام
از وقتی اومدیم ارومیه هر جمعه شب خونه مامان پریبا مهمونیه و دایی مهدی و خاله زهرا اینا شبای جمعه میان پیشمون(نه که در طول هفته اصلا نمیبینمشون،ذوق داریم).
راستش این مهمونی همیشه به من سخت میگذره و تنها دلیلشم اینه که جای خالی بابا رضا تو این مهمونی خیلی بیشتر نمایان میشه.
کیان از abiem(در زبان ترکی استانبولی به معنای داداشم هست و من به شوهر خاله زهرا abim میگم.)
یه کم میترسه و علتش هم عینکی بودنه abiem .
طفلی abiem کیان رو بغل میکنه و به صورتی که پشت کیان بهشون باشه و نبیندش ماساژش میده.
اینم یه عکس قشنگ از کیانم کنار دایی مهدی و زندایی شیما. دوستتون داریم. دایی قول بده پسرمو محکم بوس نکنی باشه؟؟؟؟؟
(هر وقت بوسش میکنه باید ببرم صورت کیان رو بشورم. بس که ماچاش آبدارن این دایی مهدی)
راستی امروز یکی از دوستان قدیمیو به نام مریم جون بعد از مدتها پیدا کردم. مریمی قول داده واسه پسر گلش یه وبلاگ درست کنه. به زودی یه وبلاگ جدید به نام محمد پارسا به این سایت اضافه میشه. بی صبرانه منتظریم مامان مریم. بدو بیا
خدایا کمکمون کن