کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

تاسوعای حسینی

1392/8/22 21:40
228 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااام

امروز اولین تاسوعای پسرم بود. من و بابا رضا یه نذر شیر کاکائو برای تاسوعا داریم. پارسال این موقع کیان رو پنج ماهه باردار بودم. رفتم سر دیگ شیر کاکائو و دعا کردم نی نمون سالم باشه. امسال خدا رو هزار مرتبه شکر، کیان تو بغلم بود و فقط حیف که ما خونه نبودیم تا بریم سر دیگ و از خدا تشکر کنیم. بابا رضا تنهایی نذرمون رو ادا کرد. یاد آوری این موضوع تمام روز منو خراب کرد. همه روز دلم گرفته بود. بدجور دلتنگ بابا رضا و خونمون شده بودم. دلم میخواست یه کم از اون نذری رو کیان میخورد.حالا بابا رضا یه کم براش تو فریزر نگه داشته. تا ببینیم روزیکه قسمت میشه و میریم خونمون،بشه بخوردش یا نه.

بگذریم قصه دلتنگی من،بس طولانی است......

امروز فقط تونستیم یه ساعتی بریم بیرون و دسته های عزادری رو نگاه کنیم. بساط محرم مثل هر سال به راه بود. عزاداریها،نوحه ها، گریه ها،نذری هاو....

و کیان ما متعجب از اینهمه شلوغی گاه بلند میخندید،گاه ادای نوحه خونا رو عین خودشون در می آورد و گاه مدت طولانی زل میزد به دسته ها و پلک نمیزد.

 

 

هر کاری میکنم دلم آروم نمیگیره. عجیب هوای خونمون رو کرده. دلم برای اتاق کیان، نقاشیایی که تو اتاقش کشیدم ،اتاق خودم،تختم،  شاید خنده دار باشه دلم برای مبل و فرش و در و دیوار خونم تنگ شده. دو ماهه اومدیم اینجا. شایدم دو ساله...

دوباره زدم به سیم آخر. هوای رضا رو کردم.

برای عشقم رضا:

کاش اینقدر خوب نبودی . کاش اینقدر عاشقت نبودم. کاش این عشق لحظه به لحظه بیشتر نمیشد. کاش اینقدر بیقرار تو نبودم رضا.اونوقت شاید لحظه های دوری اینقدر کند نمیگذشت و دل من هم بهونه تو رو از زمین و زمان نمیگرفت.

ده سال از روز اولی که دیدمت و عاشقت شدم میگذره.چه میوه سنگینیه عشقت. شاخه های غرورمو خم کرده.. همه وجودمو پر کرده. روز اول بیقرارت شدم. ده سال از اون روز گذشته. پسرت رو تو بغلم دارم. چرا این بی قراری کمتر نمیشه.دردم تویی. درمانم تویی. آرامش من،طاقت من، بگو فاصله ها تموم شن. بسه دوییدن،بگو به هم برسیم.

 


 

بیا وبلاگ پسرت رو بخون. عکسای جدید کیان رو ببین.بزرگتر شده؟ لاغر نشده؟ عوض شده؟ حال منو هم بفهم. و با دل پاکت دعا کن. دعا کن آخرش خوب شه. دعا کن زحمتامون نتیجه بده. دعا کن زودی اینجا کارامون تموم شه و بیایم خونه خودمون. خونه ای که با عشق ساختیمش. دعا کن خیلی زود دوباره سه تایی با هم زندگی کنیم.

خدااااااااااااااااااااااا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان سام
23 آبان 92 5:28
ان شاالله کانون زندگیتون همیشه گرم و پر از خوشی باشه و هیچ وقت دور از هم نباشی.نذرتون قبول ان شاالله سال آینده کیان جون خودش تو نذری دادن کمکتون کنه. روی ماهش رو ببووووووووووووووووووووسین
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی از دعاهای خیرت عزیزم
مهسا
23 آبان 92 10:58
عزیزم قبول باشه. پریسا جون می دونم سخته ...دوری خیلی سخته. اما ... خدا رو شکر سالمید. عاشق همید. خانواده های خوب دارید...کیان ناز رو دارید. می دونی چند نفر الان تو حسرتند، یکی از این نعمتهایی که گفتم رو داشته باشند.ایشالا به خوبی تموم می شه.
مامانی کسرا
23 آبان 92 12:55
درست میشه پریسا جان نگران نباش کیان جونم خیلی داری خوش میگذرونی عزیزم التماس دعا آقا کوچولو مواظب خودت و مامانی باش عزیزم
مامانی غزل جون
23 آبان 92 18:59
وب کیان جونو لحظه ای باید چک کرد هر لحظه ممکنه آپ بشهو ما از قافله عقب بمونیم
فریده
25 آبان 92 9:31
من تعجبم با این همه مشغله ذهنی که شما دارید چطور به یاد بابا رضا می افتید. امیدوارم هر جا هستید شاد باشید
قویترین مامان دنیا
پاسخ
فریده جان اتفاقا من اینجا به لطف مامانم از بچه داری و شوهرداری و پخت و پز راحت شدم. فقط میشینم غصه میخورم