کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

ماه اول تولد پسرم

1392/5/24 2:17
354 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی کیان قدم به خونه ما گذاشت،یک دنیا عشق و محبت و دلخوشی با خودش آورد.خونه ساکت،بی سرو صدا و همیشه مرتب ما رو دگرگون کرد. انقدر حال من و بابا رضات خوب شد که نگو پسرم. بابا رضا که انگار دنیا رو بهش داده بودن.نه بهتره بگم دنیارو هم بهش میدادن اینقدر حالش خوب نمیشد.من که اصلا حضورت رو باور نمیکردم.همش میگفتم رضا این واقعا مال ماست؟ رضا این بچه ماست؟وای خدایا شکرت.این اولین عکس کیان تو خونمونه. خوش اومدی به خونه خودت پسر گل ما.چقدر زندگی ما رو شیرین کردی. قربون قدمت عزیزم.

 

اولین عکس کیان تو خونه ما

 

اگر بخوام از عادتهای یک ماهگیت بگم:

اصلا گریه نمیکردی،طوریکه ما ترسیدیم و یکبار یه کم گشنه نگهت داشتیم تا ببینیم گریه میکنی یا نه؟ و وقتیکه گریه کردی خیالمون راحت شد.

 

ببینید چقدر ناز میخوابید

 

ببینید چقدر ناز خوابیده.چه ژستیخنده 

 

موقع شیر خواستن چشماتم باز نمیکردی،دستت رو میمالیدی به زبونت و اونقدر میچرخوندیش تا انگشت شصتت رو پیدا کنی و بعد اونو مک میزدی.و من به همین صدای مک زدن بیدار میشدم.منی که تا چند روز قبل توپ در میکردن بیدار نمیشدم ببین با مادر شدن چقدر تغییر کرده بودم.......فک کن.تعجب

 

بابا رضا عاشق این عکسته

 

بابا رضات عاشق این عکسته

 

 

موقع شیر خوردن اول سرت رو به سینه میمالیدی و یک صدای ها ها ها در می آوردی.(مامان فرح میگن باباتم همین کار رو میکرده.....فک کنتعجب)

خیلی به حرف زدنها توجه میکردی.اگر موقع شیر دادن به تو من با کسی حرف میزدم ،محال بود شیر بخوری.تا ساکت شدن من شیر نمیخوردی.

مامان پریبا تا 23 روزگیت پیش ما بود.خیلی خیلی خیلی برامون زحمت کشید. تقریبا تمام این 23 شب رو بیدار بود و فقط در طول روز دو-سه ساعت  اونم به زور من و بابات میخوابید.

بابا رضا از کنارت جم نمیخورد.حتی سر کار هم نمیرفت.همش چپ و راست قربون صدقه ات میرفت.بابا رضا و مامان پریبات نوبتی نگهت میداشتن.جات رو عوض میکردن.حمومت میکردن.لباسات رو عوض میکردن.منم از دور فقط نگاشون میکردم و میگفتم تورو خدا یواش تو رو خدا مواظب بچه ام باشین

من تا روز دهم اصلا بلد نبودم  پوشکت رو عوض کنم. وقتی برای بار اول خواستم این کار رو بکنم تا لباست رو در آوردم نافت افتاد تو دستم.

 

مادر فدات بشه عزییییییییییییییییییزم

 

برات شب شیشه گرفتیم.(تشکر مخصوص از مامان فرح و عمو محمد).البته از طرف فامیلای من هیچکس نبود فقط مامان پریبات بود که طفلکی بعد از شش شب خواب وبیداری توان مهمونی نداشت.ببخشید مامانی ولی اونروز رو چون روز سختی بود بهتره ازش بگذریم.

کیان موقع تولد خدا رو شکر زردی نداشت ولی به توصیه دکتر هر روز صبح نیم ساعت میذاشتیمش جلوی آفتاب تا زردی نگیره.

 

داره حموم آفتا میگیره

 

 

یکی از اتفاقات مهم یک ماهگیت مامانی ختنه شدن تو 17 روزگیت بود. وقتی رفتیم دکتر مامان پریبا همراه با تو اومد تو مطب و موقع بیرون اومدن از شدت جیغها و گریه های تو رنگش مثل گچ سفید شده بود.وقتی اومدیم خونه خودمون رو واسه یه شب سخت آماده کرده بودیم ولی تو کوچولوی قوی و صبور ما،جیک نزدی و این کار هم به خوبی تمام شد.

 

چند دقیقه بعد از ختنه

 

این عکس یک ساعت بعد ختنه گرفته شده.چقدر شاکیهگریه

 

توی بیست و هفت روزگی کیان اولین مسافرتش رو تجربه کرد. صبح ساعت 5 با پژوها من و کیان دوتایی(بابا رضا اهواز بود و مامان پریبا برگشته بود ارومیه) رفتیم کرمان. اونجا سوار هواپیما شدیم و رفتیم تهران. وقتی رسیدیم تهران تو فرودگاه مامان پریبا رو دیدیم که خودش رو با اتوبوس رسونده بود به ما تا از کیان نگهداری کنه.رفتیم خونه خاله الهام(دختر خاله بابا رضا).و کیان اولین مهمونی اش رو خونه خاله الهام تجربه کرد.با پرواز عصر رفتیم ارومیه و تا عروسی خاله زهرا اونجا موندیم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی غزل جوون
4 آذر 92 10:46
امروز هوس کردم وب کیان جونو از اول اولش بخونم گل پسری ما از اولش خوردنی بود
قویترین مامان دنیا
پاسخ
واااااااااااااای ممنون. خیلی لطف کردی عزیزم. مرسی