بالاخره بلند شدم
سلااااااااااااام به دوستان عزیزم
یه سلام مخصوص هم به منتقدانِ گلم که هیچ آدرسی برام نمیزارن و هر روز عصبانی تر از دیروزن. خُب چرااااااااااااا؟
بگذریم....................
امروز مصادف با نیمه ی ده ماهگی ، این گل پسرِ ما عزم خودش رو جزم کرد، یه یا علی گفت ، البته تو دلش گفت ما نشنیدیم، و بالاخره بلند شد.
این اتفاق در حالیه که فسقلی ما هنوز بلد نیست چهار دست و پا راه بره. یه کم به عقب میره هاااا ولی به جلو نه.
کلا تنبله........
تازگیا خیلی ذوق کاراش رو میکنم. یه طور عجیبی بهم ابراز احساسات میکنه. اگه از تو اتاقم بیام بیرون و بغلش کنم ،دیگه نمیزاره بزارمش رو زمین. وقتی میخوام بزارمش زمین یقه بلوزمو میگیره و وِل نمیکنه. اگرم احیانا وِل کرد یه گریه سریع و سوزناک میکنه تا مجبور شم برش دارم.
وقتی تو بغلمه، صورتش رو میماله به صورتم. یا به حالتِ بوسه لباش رو رو صورتم نگه میداره. در کل به عنوان یک پسر بسیییییییار احساساتی و ملوسه.
البته اینم یکی دیگه از ارثاییه که از باباش برده.
شیر خوردنش بهتر شده و دیگه خیلی مقاومتی برای شیر خوردن نمیکنه ولی متاسفانه خیلی خیلی با غذا خوردنش مشکل دارم. اصلا غذا نمیخوره. تنها چیزی که داوطلبانه میخوره نونِ خالیه. بقیه غذاها و میوه ها رو با اکراه، و خیلی خیلی کم میخوره.
من عاشق این عکسم. مالِ هشت ماهگیه
تصمیم دارم در اولین فرصت برم پیشِ مشاور تغذیه کودک. ببینم چی میشه. فعلا خیلی غصه این قضیه رو میخورم.
روروئک سواری و بابا و ماما و دَدَ گفتناشم سر جاشه. کلماتی مثل دایی، گَل(به ترکی یعنی بیا) و اَب آب(یعنی لپ تاپ) رو هم میگه. وقتی ببینه لپ تاپ روشنه با روروئک میدوئه طرفش و میگه اَب آب
به کلمات رضا و پریسا میخنده.
عاشقِ نماهنگای عمو پورنگه. اگه در طول روز حوصله اش از بازی با ما و عروسکاش سر بره اینا رو براش میزارم. در طول پخشِ اینا اگه توپ در کنن هم این بچه پلک نمیزنه.
خدا رو شکر ساعتای خوابش تنظیم شده. البته فقط و فقط رو پای مامان پریبا میخوابه.
همه رو ناز میکنه،خاله زهرا رو به شدت میزنه. موهاش رو میکشه. دو دستی میزنه تو سرش، دست میکنه تو چشمش. نمیدونم چراااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با هیچ کسِ دیگه ای این رفتار رو نداره.
یه بازی جدید که تازگیا خیلی هر دویِ ما رو خوشحال میکنه فوتباله.
کیان رو بغل میکنم و یه توپ برمیدارم شوت میکنم. تمام مدتی که میدوم دنبالِ توپ و دوباره محکم توپُ شوت میکنم ، کیان غش غش میخنده.البته خونه مادربزرگی کوچیکه و شاید ما کم کم بساطمون رو به کوچه منتقل کنیم.
از دندونِ جدید خبری نیست. فعلا با همون دو تا خوشیم.
من تقلیدِ صدام بد نیست و صدای بچه خیلی خوب در میارم. قبلنا وقتی صدایِ بچه در میاوردم کیان دست میزد. الان میاد دست میکنه تو دهنم. بچم میخواد ببینه این صدا از کجا در میاد.
اینم یه شرحِ یه کم ظولانی از کارایِ این فسقلی تو ده ماهگی. (ببخشید عکسِ جدید نداشتم. الان متوجه شدم که دیروز و امروز هیچ عکسی از پسرم نگرفتم. خدا مرگم بده واااااااااااااااااااااااای. جبران میکنم. قول میدم)
کم کم داره بویِ تولد میاد.تولدِ پسرِ ما کیان.
خدا شکرت شکرت شکرت شکرت