اَدایِ نذری
سلاااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام صد تا سلااااااااااااااااااااااااااااااااام
خوبین دوستای گلم؟
ما امروز شکر خدا روز خیلی خوبی داشتیم.
در راستای طرح به جا آوردن نذری های کیان تا پایان یکسالگیش، امروز نوبت رسید به قربونی ای که مامان پریبا برای کیان نذر کرده بودن.
صبحی به اتفاق مامان پریبا و بابا رسول و بابا بزرگی و خاله زهرا(یه باره همه فامیل دیگه.....) رفتیم به یکی از روستاهای اطراف شهر و یه بَبَعی خریدیم و قربونیش کردیم.
من خیلی از حیوانات میترسم و این ترس شامل همه گونه ها از حشره بگیر تا شیر و پلنگ میشه و گربه در راس این فهرست قرار داره.
همیشه میترسیدم که این ترسم به کیان هم منتقل بشه. ولی امروز کیان خیلی از دیدن گوسفندا ذوق کرد. منو مجبور کرد با کلی ترس به گوسفندا نزدیک بشم تا بهشون دست بزنه.
انقدر بلند میخندید و خوشحال بود که همه مونو غرق شادی کرده بود.
اینم چندتا عکسِ یادگاری از امروز
خدا رو شکر این نذری هم به خوبی و خوشی اَدا شد.
روزهای آخر ده ماهگیِ. ده ماه گذشت. چه زود گذشت.
مثلِ خواب میمونه.
خدایا ممنونم از اینهمه لطفت. چه لطفِ بزرگی بود کیان. ممنونم