ما برگشتیم ارومیه
سلااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااام صد تا سلاااااااااااااااااااام
خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من و کیانِ من خوبیم خدا رو شکر. ملالی نیست جز سرماخوردگی شدید که رفته تو جونمون و به هیچ وجه وِل کنِ ما نیست.
تولد کرمان ما شب 12 فروردین برگزار شد. همه چی تقریبا خوب بود خدا رو شکر. فردای تولد هم کرمان موندیم و با جمع کثیری از فامیلای بابا رضا رفتیم سیزده بدر. هوا وحشتناک سرد بود. همون روز منو کیان مورد حمله سرماخوردگی قرار گرفتیم. البته بنا بر اخبار رسیده از فامیل، بیشتر همراهی های اون روز ما هم به شدت سرما خوردن.
14 فروردین بابا رضا پیشنهاد سفر کوتاه به سیرجان رو داد. از اونجایی که محبوبترین دوستان ما در استان کرمان همه سیرجانی هستند منم استقبال کردم و رفتیم سیرجان. اونجا هم در یک گردش عصرانه زیر نم نم باران، سرماخوردگی ما همچین یه کم پر مَلات شد و با این پیش زمینه راهی خونه شدیم.
دو روز خونه بودیم . این دو روز درگیر غذا فریز کردن برا بابا رضا و جمع کردن ساک بودم و وقت نشد بریم دکتر.
با بابا رضا راهی تهران شدیم. من دانشگاه کار داشتم. صبح که رسیدیم 3 تایی رفتیم دانشگاه.
اینم عکساشِ که با دوربین بسیااااااار باکیفیت من گرفته شده.
بعد از اتمام کارا تو دانشگاه، من و کیان راهی ارومیه شدیم و رضایی برگشت کرمان.
دیگه جدایی از رضا بعد از چهل روز و حس و حال منو کیان و رضا که دیگه گفتنی نیست. این قسمت از زندگی ما مثل پیام بازرگانی میمونه که وسط فیلم و گاه و بیگاه پخش میشه. فراق و دوریِ ما هم قصه ای است بس تکراری که وصفِ آن به کار نی نی وبلاگ نمی آید.
هِییییییییییییییییییییی بگذریم......
رسیدیم ارومیه.
خیلی خیلی خیلی نگران کیان بودم. میترسیدم خیلی از نبودن رضا اذیت بشه. میترسیدم ارومیه ایها رو فراموش کرده باشه و ساز غریبی بزنه.
ولی......
آقا مشاهده زهرا و بابا رسول و مامان پریبا همانا و از خود بی خود شدن کیان همانا.
هنوز بعد دو روز از بازی با زهرا سیر نشده. نازش میکنه، کتکش میزنه، به وفوور بوسش میکنه.....
خدا رو شکر اوضاع روحی کیانِ باغِ بابا در ارومیه توپه توپه.
اوضاع جسمی رو بگم که بالاخره قسمت شد رفتیم دکتر . حالِ کیان خوبه. ولی من عفونت شدید گوش گرفتم. اول فقط درد داشت ولی کم کم ترشحات بسیار زیادی از گوشم اومد . فردا بازم باید برم دکتر .
راستی تا یادم نرفته راجع به علت غیبت این دوره مون بگم:
1) برق ساختمونمون اتصالی کرد. نوسانات شدید برق داشتیم که مودم رو از کار انداخت. تا روزی که داشتیم میومدیم هنوز ماجرای نوسانات ادامه داشت.
2) مریض بودیم که مشروح اخبار مریضیمون به سمع و نظر شما رسید.
3) ناراحت و غصه دار بودیم، کیان نبود، من بودم. رضا هم بود به روی خودش نمیآورد. خلاصه ناراحت بودیم به خاطر ترک خونه.
4) پررنگترین گزینه: کیان از کنترل خارج شده بود. بسیاااااااااااار بسیااااااااااااار شلوغی میکرد. از در و دیوار بالا میرفت. به محض اینکه یک دقیقه ازش غافل میشدم بیچاره ام میکرد.
مثلا:
یاد گرفته بود با در گاز الکلنگ بازی کنه(این عکس رو برای نشون دادن به رضا، ازش گرفتم چون میگفت در گاز سنگینه و کیان نمیتونه بازش کنه.)
در لباسشویی رو باز میکرد و با کله یِ مبارک میرفت داخل.
روزی که درگیر درست کردن شام تولدش بودم، خیلی تو آشپزخونه اذیتم کرد. منم عصبانی بغلش کردم بردم گذاشتم جلو تلوزیون گفتم "میشینی همینجا باشه؟"
چند دقیقه ای صداش نمیومد،بعد دیدم یه چیزی رو کشید رو زمین. پریدم بیرون دیدم دستگاه ماهواره رو کنده داره میکشه که بیاردش تو آشپزخونه. حالا کِی فیشاش رو در آورد.کِی از پریز کشیدش خدا میدونه.
خلاصه واقعا شلوغی میکرد و ساعتای خوابش هم بهم خورده بود. از 10 صبح که بیدار میشد تا 12 شب اصلا پلک رو هم نمیذاشت.
اینم از ماجرای تعطیلات آخر نوروزی ما.
آهان راستی چند تا چیز دیگه رو هم میخواستم بگم:
-اولا اون امتحان زبان که قبل عید با هزار مکافات بهش رسیدم رو قبول شدم.
--ثانیا این مطلب مربوط به تبریک تولد کیان قسمت پدرانه که رمز دار شده، به خاطر ناقص موندن مطلبه. رضا هنوز وقت نکرده کاملش کنه. هر چی هم گفتم همینایی که نوشتی بس بود گفت نه که نه . اومده یه قوفولِ گنده زده رو در مطلب و رفته. من خومم رمز ندارم. وگرنه ما مخلص همه دوست جونیا هم هستیم. رمز که قابل شما رو نداره.
---ثالثا:
روز تولد کیان، روز خیلی جالبی برای من تو دنیای مجازی بود. اگه اغراق نکنم اون روز دو برابر نظر تایید نشده، نظر خصوصی داشتم که همگی از طرف خوانندگان چراغ خاموش ما بودن.
خیلی باحال بود. کلی دوست عزیز و محترم داشتیم که به گفته خودشون همیشه کنارمون بودن ولی خُب حسِ نظر گذاشتن نداشتن. ولی به قول خودشون دلشون نیومده بود تولد کیان رو تبریک نگن.
مرسی بابت همه تبریکات و همراهیاتون.
رابعا:
این رابعا خیلی خیلی خیلی مهمه. یه شبی که داشتم تم کیان رو درست میکردم برنامه فتوشاپم قاطی کرد و آپدیت خواست. هر چی برنامه جدید دانلود کردم نصب نشد. مجبور بودم صبح اول وقت لپ تاپمو ببرم بیرون بدم برنامه شو درست کنن. خیلی ناراحت شدم. چون 2 روز به تولد مونده بود و کلی هنوز کار داشتم و واقعا هم دست تنها بودم. از اینکه فردا با کیان باید بریم دنبال درست کردن لپ تاپ خیلی کلافه بودم. لپ تاپمو restart کردم و گفتم خدایا خواهش میکنم یه کاری بکن.
وقتی روشن شد .... برنامه درست نشده بود ولی... این نظر برام اومده بود:
سلام سال نو مبارک
تا یه مدت ارسال و طراحی تم تولد رایگان
زودی سفارش بدین مامانای گل
لطفا به دوستان خود اطلاع بدین با تشکر شینی تم
09364206200
http://shanithemes.blogfa.com
خدا واقعا یکی از فرشته هاش رو برای کمک بهم فرستاد. ته مونده کارامو با چند تا عکس براشون فرستادم و طفلی رو مجبور کردم تو نصف روز عکسا رو تو قالبایی که فرستادم نصب کنه و بفرسته.
عذاب وجدان تشکر نکردن ازشون داشت منو میکشت. چون کارای ما آماده بودن ایشون برای ما کاملا معرفتی کار کردن ولی انصافا قیمت و کیفیت کاراشون خیلی با همه متفاوت بود. طراحی یه تم کامل تقریبا 15-20 هزار تومان میشه. سال بعد حتما همه طراحی تم رو از اول به ایشون سفارش میدم.
خُب دیگه من مطلبمو نوشتم، 60 تا نظر تایید نشده رو تایید کردم البته با پاسخ. به وبلاگ همه دوست جونیا رفتمو مطالبی که نبودمو خوندمو نظر گذاشتم. این یعنی من از نظر نی نی وبلاگ الان آپدیت هستم.
میرویم سراغ سایر مسائل مهم زندگی....
دوستدار همگی شما عزیزان
پَ ری سا