کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

ما برگشتیم ارومیه

1393/1/23 0:50
469 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااام صد تا سلاااااااااااااااااااام

خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من و کیانِ من خوبیم خدا رو شکر. ملالی نیست جز سرماخوردگی شدید که رفته تو جونمون و به هیچ وجه وِل کنِ ما نیست.

تولد کرمان ما شب 12 فروردین برگزار شد. همه چی تقریبا خوب بود خدا رو شکر. فردای تولد هم کرمان موندیم و با جمع کثیری از فامیلای بابا رضا رفتیم سیزده بدر. هوا وحشتناک سرد بود. همون روز منو کیان مورد حمله سرماخوردگی قرار گرفتیم. البته بنا بر اخبار رسیده از فامیل، بیشتر همراهی های اون روز ما هم به شدت سرما خوردن.

14 فروردین بابا رضا پیشنهاد سفر کوتاه به سیرجان رو داد. از اونجایی که محبوبترین دوستان ما در استان کرمان همه سیرجانی هستند منم استقبال کردم و رفتیم سیرجان. اونجا هم در یک گردش عصرانه زیر نم نم باران، سرماخوردگی ما همچین یه کم پر مَلات شد و با این پیش زمینه راهی خونه شدیم.

دو روز خونه بودیم . این دو روز درگیر غذا فریز کردن برا بابا رضا و جمع کردن ساک بودم و وقت نشد بریم دکتر.

با بابا رضا راهی تهران شدیم. من دانشگاه کار داشتم. صبح که رسیدیم 3 تایی رفتیم دانشگاه.

اینم عکساشِ که با دوربین بسیااااااار باکیفیت من گرفته شده.

بعد از اتمام کارا تو  دانشگاه، من و کیان راهی ارومیه شدیم و رضایی برگشت کرمان.

دیگه جدایی از رضا بعد از چهل روز و حس و حال منو کیان و رضا که دیگه گفتنی نیست. این قسمت از زندگی ما مثل پیام بازرگانی میمونه که وسط فیلم و گاه و بیگاه پخش میشه. فراق و دوریِ ما هم قصه ای است بس تکراری که وصفِ آن به کار نی نی وبلاگ نمی آید.

 

هِییییییییییییییییییییی  بگذریم......

رسیدیم ارومیه.

خیلی خیلی خیلی نگران کیان بودم. میترسیدم خیلی از نبودن رضا اذیت بشه. میترسیدم ارومیه ایها رو فراموش کرده باشه و ساز غریبی بزنه.

ولی......

آقا مشاهده زهرا و بابا رسول و مامان پریبا همانا و از خود بی خود شدن کیان همانا.

هنوز بعد دو روز از بازی با زهرا سیر نشده. نازش میکنه، کتکش میزنه، به وفوور بوسش میکنه.....

خدا رو شکر اوضاع روحی کیانِ باغِ بابا در ارومیه توپه توپه.

اوضاع جسمی رو بگم که بالاخره قسمت شد رفتیم دکتر . حالِ کیان خوبه. ولی من عفونت شدید گوش گرفتم. اول فقط درد داشت ولی کم کم ترشحات بسیار زیادی از گوشم اومد . فردا بازم باید برم دکتر .

 

راستی تا یادم نرفته راجع به علت غیبت این دوره مون بگم:

 

1) برق ساختمونمون اتصالی کرد. نوسانات شدید برق داشتیم که مودم رو از کار انداخت. تا روزی که داشتیم میومدیم هنوز ماجرای نوسانات ادامه داشت.

2) مریض بودیم که مشروح اخبار مریضیمون به سمع و نظر شما رسید.

3) ناراحت و غصه دار بودیم، کیان نبود، من بودم. رضا هم بود به روی خودش نمیآورد. خلاصه ناراحت بودیم به خاطر ترک خونه.

4) پررنگترین گزینه: کیان از کنترل خارج شده بود. بسیاااااااااااار بسیااااااااااااار شلوغی میکرد. از در و دیوار بالا میرفت. به محض اینکه یک دقیقه ازش غافل میشدم بیچاره ام میکرد.

مثلا:

یاد گرفته بود با در گاز الکلنگ بازی کنه(این عکس رو برای نشون دادن به رضا،  ازش گرفتم چون میگفت در گاز سنگینه و کیان نمیتونه بازش کنه.)

در لباسشویی رو باز میکرد و با کله یِ مبارک میرفت داخل.

روزی که درگیر درست کردن شام تولدش بودم، خیلی تو آشپزخونه اذیتم کرد. منم عصبانی بغلش کردم بردم گذاشتم جلو تلوزیون گفتم "میشینی همینجا باشه؟"

چند دقیقه ای صداش نمیومد،بعد دیدم یه چیزی رو کشید رو زمین. پریدم بیرون دیدم دستگاه ماهواره رو کنده داره میکشه که بیاردش تو آشپزخونه. حالا کِی فیشاش رو در آورد.کِی از پریز کشیدش خدا میدونه.

خلاصه واقعا شلوغی میکرد و ساعتای خوابش هم بهم خورده بود. از 10 صبح که بیدار میشد تا 12 شب اصلا پلک رو هم نمیذاشت.

اینم از ماجرای تعطیلات آخر نوروزی ما.

آهان راستی چند تا چیز دیگه رو هم میخواستم بگم:

-اولا اون امتحان زبان که قبل عید با هزار مکافات بهش رسیدم رو قبول شدم.

--ثانیا این مطلب مربوط به تبریک تولد کیان قسمت پدرانه که رمز دار شده، به خاطر ناقص موندن مطلبه. رضا هنوز وقت نکرده کاملش کنه. هر چی هم گفتم همینایی که نوشتی بس بود گفت نه که نه . اومده یه قوفولِ گنده زده رو در مطلب و رفته. من خومم رمز ندارم. وگرنه ما مخلص همه دوست جونیا هم هستیم. رمز که قابل شما رو نداره.

---ثالثا:

روز تولد کیان، روز خیلی جالبی برای من تو دنیای مجازی بود. اگه اغراق نکنم اون روز دو برابر نظر تایید نشده، نظر خصوصی داشتم که همگی از طرف خوانندگان چراغ خاموش ما بودن.

خیلی باحال بود. کلی دوست عزیز و محترم داشتیم که به گفته خودشون همیشه کنارمون بودن ولی خُب حسِ نظر گذاشتن نداشتن. ولی به قول خودشون دلشون نیومده بود تولد کیان رو تبریک نگن.

مرسی بابت همه تبریکات و همراهیاتون.

رابعا:

این رابعا خیلی خیلی خیلی مهمه. یه شبی که داشتم تم کیان رو درست میکردم برنامه فتوشاپم قاطی کرد و آپدیت خواست. هر چی برنامه جدید دانلود کردم نصب نشد. مجبور بودم  صبح اول وقت لپ تاپمو ببرم بیرون بدم برنامه شو درست کنن. خیلی ناراحت شدم. چون 2 روز به تولد مونده بود و کلی هنوز کار داشتم و واقعا هم دست تنها بودم. از اینکه فردا با کیان باید بریم دنبال درست کردن لپ تاپ خیلی کلافه بودم. لپ تاپمو restart  کردم و گفتم خدایا خواهش میکنم یه کاری بکن.

وقتی روشن شد .... برنامه درست نشده بود ولی... این نظر برام اومده بود:

سلام سال نو مبارک

تا یه مدت ارسال و طراحی تم تولد رایگان

زودی سفارش بدین مامانای گل

لطفا به دوستان خود اطلاع بدین با تشکر شینی تم

09364206200

http://shanithemes.blogfa.com

 

 

خدا واقعا یکی از فرشته هاش رو برای کمک بهم فرستاد. ته مونده کارامو با چند تا عکس براشون فرستادم و طفلی رو مجبور کردم تو نصف روز عکسا رو تو قالبایی که فرستادم نصب کنه و بفرسته.

عذاب وجدان تشکر نکردن ازشون داشت منو میکشت. چون کارای ما آماده بودن ایشون برای ما کاملا معرفتی کار کردن ولی انصافا قیمت و کیفیت کاراشون خیلی با همه متفاوت بود. طراحی یه تم کامل  تقریبا 15-20 هزار تومان میشه. سال بعد حتما همه طراحی تم رو از اول به ایشون سفارش میدم.

 

 

خُب دیگه من مطلبمو نوشتم، 60 تا نظر تایید نشده رو تایید کردم البته با پاسخ. به وبلاگ همه دوست جونیا رفتمو مطالبی که نبودمو خوندمو نظر گذاشتم. این یعنی من از نظر نی نی وبلاگ الان آپدیت هستم.

میرویم سراغ سایر مسائل مهم زندگی....

دوستدار همگی شما عزیزان

پَ ری سا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان آروین-مریم
23 فروردین 93 9:50
چه گزارش جالب و مفصلی ..... امیدوارم هر چه زودتر حال شما و کیان جونی خوب خوب بشه . قربون دلت برم وقتی کرمان هستی دلت برای خانواده ات تنگ میشه وقتی هم ارومیه هستی دلت برای عشقت تنگ میشه ..... خدا رو شکر تو عصر ارتباطات هستیم و دلتنگی ها کمتر میشه خدا کنه این وسط فقط سلامت باشین .......
قویترین مامان دنیا
پاسخ
واقعا این پیشرفت تکنولوژی خیلی کارا رو راحت کرده. کیان همیشه در حال چت کردن با یکی از عزیزانمون هست. واقعا از چت کردن لذت میبره.
مامانی غزل جوون
23 فروردین 93 11:35
سلاااااااااام دوست جونی اول از همه تولد کیان جون مبارک ایشالله همیشه و همه سال سلامت و شاد باشه بعد اینکه خیییییییییییییییییلیییییی دلم براتون تنگ شده بود غزلکی هم شدیدا شیطون بلا شده فقط میتونم با گوشی نظر تایید کنم اجازه نمیده پای سیستم بشینم ممنونم که به ما سر زدی همیشه شاد باشی گلم
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی گلم منم دلم براتون تنگ شده بود. ماشالله به غزلکمون. اگه لپ تاپ منو ببینی فکر میکنی از جوی آب برش داشتم. کیان کاملا اوراقش کرده.
مهسا
23 فروردین 93 12:42
وای پریسا جون ن ن ن هیجانزده شدم م م م خوش اومدی ی ی ی خوشحالم امتحان زبان هم قبول شدی ی ی ی ی این عکس که کیان با بابا رضا هست..خیلی ناز می خنده ه هه ایشالا دوری ها تموم می شه...اورمیه خوش اومدی عزیزم م م
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مرسی مهسایی. منم اون عکس رو خیلی دوست دارم. شما هم تشریف بیارین ارومیه خوشحال میشیم.البته با همسر محترم
فریده
23 فروردین 93 13:17
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام و صد تا سلام چشممون به جمالتون روشن شد ، چه عجب یه سری به وبلاگ کیان جون زدید ، یه حالی ازمون پرسید . پارسال دوست امسال هیچی . خیلی ذوق زده شدم نمی دونم چی می نویسم . مطالبت خیلی باحال بود، ما اینجا کلی نگرانت بودیم که کجایی ، نگو کیان داشته حسابی حالتو می گرفته . خدایی خیلی ذوق کردم ، کلی خوشحال شدم که کیان وروجک شده . ولی بذار راه بیافته اونوقت بهت نشون می ده ...
قویترین مامان دنیا
پاسخ
راه افتاده فریده جون. البته با کمک من راه میره. واقعا وقتی راه میفتن وارد مرحله جدیدی از شیطنت میشن. خدا حفظشون کنه. واقعا اذیتاشونم شیرینه.
مریم مامان پارسا
24 فروردین 93 8:56
تاپایی عزیزم اگر چه از اینکه از همسرت دور میشی متاسفم اما... واسه من خوبه چون هر موقع به وبلاگ سر بزنم یه چیز جدید از شما میبینم و بی اندازه خوشحال میشم ان شاالله همیشه موفق باشی
قویترین مامان دنیا
پاسخ
این نظر لطف همه دوستان عزیزه که شب و روز واسه کرمان نرفتن ما دعا میکنن. بابا بذارین برگردیم سر خونه زندگیمون. لا اقل دعا کنید زندگیمون بیاد ارومیه...
عشق یعنی
24 فروردین 93 9:25
چه قدر این پسر بلااااااااااشده به زنم به تخته چه قدر از دست کاراش خندیدم. کلیییییییییی از این شیطنت ها انرژی گرفتم اما یه وقت هایی هم کاراش خطرناکه ها مثلا در گاز و باز می کنه خیلیییییییییی خطر داره خب این شاله که بهتون خوش بگذره و همیشه خوش باشین
قویترین مامان دنیا
پاسخ
به به سلااااام عشق یعنیِ ... عزیززززز. بخند عزیزم که فعلا وقت خندیدنته. انشالله مادر که شدی میایم و به شیطنت وروجکت و حال و روز شما میخندیم.
parisa
24 فروردین 93 22:19
س عزیزم خیلی خوشحال شدم با پست های جدیدی که گذاشتی،ماشالله به کیان جون ایشالله سالم باشه
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلام پریسا جون. خوبی عززیزم؟ خوشحالم که نظر گذاشتی. چند بار برات نظر گذاشتم ولی متاسفانه هر وقت میام تایید نشدن. اصلا نظرام رسیدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ بهم خبر بده لطفا
مثل هیچکس
25 فروردین 93 10:35
ای خدا از دست نی نی وبلاگ من برای این پست نظر گذاشتم ولی مثل اینکه اصلا نرسیده به هر حال تبریک میگم که امتحان زبان قبول شدید
قویترین مامان دنیا
پاسخ
متاسفانه چیزی نرسیده. ممنوون از حضر گرم و همیشگیتون خانومی.
مثل هیچکس
25 فروردین 93 10:38
خوب کردین از کیان جون موقع باز کردن در گاز عکس گرفتین مدرک جرم باشه بهتره، آخه یکی نیست به این آقایون بگه چرا همیشه شیطنت بچه ها رو انکار میکنن . ولی ماشالا بزنم به تخته وروجکی شده این گل پسر
قویترین مامان دنیا
پاسخ
عکس خطرناک ولی جالبیه. خیلی شیطون شده ماشالله.
فریده
25 فروردین 93 13:07
چقدر خوشحال شدم که زبان قبول شدی ، واقعاً نگران بودم اینا همش به خاطر دعاهای من بود . شماره حساب می دم پولش رو بریز به حساب .
قویترین مامان دنیا
پاسخ
خدا خیرت بده فریده جون. میگم حالا که اینقدر دعات میگیره میشه چند تا دعای دیگه برام بکنی بعد من همشو با هم حساب بکنم؟/ اگه پولش زیاد شد هم مشکلی نیست . فوقش معرفی ام کن به یه بانکی چیزی ووام بگیرم. جدا از شوخی خدا خیرت بده دعام کردی. قبول شدنم یه جور معجزه بود.
مریم
25 فروردین 93 16:03
مثل همیشه کامل و خوندنی بود عزیزم
قویترین مامان دنیا
پاسخ
مثل همیشه نظر لطفتونه.
parisa
25 فروردین 93 19:18
س ن عزیزم من همیشه منتظر بودم نظر بذاری ولی دیدم ن خبری نیس،هیچ نظری نیومده فدات
قویترین مامان دنیا
پاسخ
سلااااااااااام الان دوباره میام نظر میزارم. اگه چیزی نیومد بازم خبرم کن با یه مرورگر دیگه بیام پیشت.