کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

تلنگر

1392/8/17 1:18
323 بازدید
اشتراک گذاری

خدای خوبم سلاااااااااااااااااااااام

یه سلام پر از شرمندگی

امشب از اون شبایی بود که پسرک ما ،با ما سر ناسازگاری برداشته بود. تصمیم گرفتیم برای اینکه آروم بشه ببریمش با ماشین دوری بزنه.

به پیشنهاد مامان و بابام رفتیم تا دسته های زنجیرزنی رو تماشا کنیم. طرفای ما که خبری نبود. همینطور رفتیم و رفتیم تا به محله های قدیمی و به قول بابا رضا با اصالت شهر رسیدیم. جاهایی که شاید الان قدیمی و پایین شهر حساب شن ولی یه زمانی مرکز شهر همین جا بوده.

در مسجد باز بود. تعدادی مرد جوون و پیر هم بیرون وایستاده بودن. اولش خلوت بود ولی وقتی نوحه خون مسجد ندای یا حسین سر داد،یه باره کلی شلوغ شد.

 

 

کیان که بار اولش بود این مراسم رو میدید،محکم به مامان پریبا چسبیده بود و اونقدر مات این صحنه ها بود که دیگه پلکم نمیزد.

 

 

وقتی داشتم دسته رو نگاه میکردم، یه دفعه متوجه شدم که بابام هم رفته و داره زنجیر میزنه. مثل بچگیام ذوق کردم و گفتم "مامان ،بابامو ببین".

رفتم به دوران کودکی. بغضم گرفت. یاد دورانی که بابام زنجیر میزد و من همیشه درست مثل امشب ذوق لحظه ای رو داشتم که دسته بچرخه و بابام از جلوی ما رد بشه. موهای سفید بابام منو به حال برگردوند.

یه سری بچه 3-4 ساله که توشون دختر هم پیدا میشد،آخر صف وایستاده بودن و زنجیر میزدن و یا حسین یا حسین میکردن. بی اختیار یاد زهرا،خواهرم افتادم که اونم وقتی بچه بود،کاپشن زرد خوشگلش رو میپوشید. چکمه های بلندش رو پاش میکرد. یه زنجیر کوچولو بر میداشت و میرفت همراه بابام زنجیر زنی. اگه میشد به گذشته برگردم یکی از چیزهایی که حتما با خودم به امروز میاوردم همون کاپشن زرد زهرا بود. وقتی میپوشیدش شکل اسکیپی میشد.

 

بعد رفتم به دوران دانشجویی،دوره لیسانسم. به لطف صفحه فیسبوک با خیلی از دوستای اون دوره ام در ارتباطم و به گزارش گوگل آنالیز هر روز وبلاگ کیان رو میبینن،هر چند نظری در موردش ندارن که بذارن.

رفتم به مسجد دانشگاه. تمام دهه محرم رو میرفتیم مسجد. همه می اومدن. با وجود اینکه جزو بچه قرتی های دوران خودمون بودیم ولی هیاتی بودیم. محرم و شب قدر و دعای کمیل هر هفته مون به راه بود.

صدای نوحه خونمون تو گوشمه:

خوشگلی و مه جبینی،  مایه فخر زمینی،  پهلوون پهلوونا،   پسر ام البنینی

پسرم تو نور عینی،     پادشاه عالمینی،    اما یادت باشه مادر،       بلا گردون حسینی

 

چند تا پسر بزرگ که مبتلا به سندروم داون بودن هم آخرای صف برای دل خودشون به صورت نامرتب زنجیر میزدن.

تنم لرزید. تلنگر خوردم. چقدر من ناشکرم. تو دوران بارداریم،لحظه ای نبود که خدا رو التماس نکنم و ازش سالم بودن بچه مو نخوام.

اما حالا که کیان خدا رو هزار مرتبه شکر سالمه، حالا که به قول معروف خرم از پل گذشته ،حالا چی؟؟؟؟؟؟..............

اونقدر درگیر زندگی شدم،نه ببخشید درگیر خودم شدم که اصلا نفهمیدم محرم شده. اصلا نمیدونم امروز چندمه محرمه؟

آره درگیر خودم شدم نه زندگی. زندگی یعنی کیان، یعنی سالم بودنش. زندگی یعنی رضا،یعنی عشقی که بینمونه  و نهایت تلاشی که اون برامون میکنه. زندگی یعنی پدر و مادرم که ثانیه ای بدون اونها نمیتونم بمونم ولی هر لحظه باهاشون درگیرم. زندگی یعنی زهرا .........

من چشم به همه خوشبختی ها و نعمتهایی که خدا بهم داده بسته بودم. موقعیتی که الان توش هستم رو به چشم مشکل میدیم در حالیکه به قول سودابه جون خواهر شوهرم خیلیا حسرت مشکلات منو دارن.

چقدر ناشکری کردم. چقدر زندگی رو به کام خودم و اطرافیانم تلخ کردم. چرا از لحظه لحظه زندگیم لذت نبرم. چرا بهترین لحظات رو برای کیان و پدر و مادر و خواهرم فراهم نکنم وقتی میدونم اونا فقط به لبخندی از من خوشنودن. درسته من از رضا دورم و دلتنگی امونم رو بریده ولی برای داشتن آینده متفاوت باید بهایی داد.

یکبار به رضا گفتم من میدونم همه چی خوب میشه ولی فعلا انگیزمو برای تلاش از دست دادم .در جوابم گفت:من زن دکتر بیشتر دوست دارم.کیانم مامان دکتر. اینم انگیزه............ مثل همیشه دندون شکن

امروز تو وبلاگ مهسا دوستم یه جمله زیبا خوندم:

دوستی و مهر امید می آفریند و امید زندگیست.

از امروز با تمام وجودم،واقعا با تمام  وجودم تلاش میکنم. به خاطر این دوتا

 

 

به خاطر پدر و مادر و خواهرم و به خاطر خودم

خدایا تو هم کمکم کن. نذار ارادم سست بشه. خودت بهم صبر و تحمل و اراده پولادین بده تا این دو سال آخر درسم هم تموم بشه. خودت یه سروسامونی به زندگیم بده خدا.

محتاج دعای همه دوستای عزیز وبلاگی هم هستم.

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مهسا
17 آبان 92 8:46
پریسا جون چقدر قشنگ نوشتیاز ته دل بود..خیلی خوشحالم که حالت اینقدر خوبهخدا رو شکر.راستی حرف اقا رضا (من زن دکتر بیشتر دوست دارم...)چند روز پیش که می گفتم تافل سختهنا امید بودم...همسرم خواست منو تشویق کنه همینو بهم گفت...تفاهم رو می بینی؟
ایشالا همیشه شاد باشی. خدایا شکرت واسه این نعمتها.



واقعا خدایا شکرت
مامانی غزل جون
17 آبان 92 8:54
انشالله
چه حال و هوایی داره دیدن دسته هایی عزاداری
قبول باشه عزیزم


قبول حق. برامون خیلی دعا کن مامانی عزیز
مامانی غزل جون
17 آبان 92 10:12
خدایا تورو به حق طفل شیرخواره کربلا

تو رو به حق داغ دل مادر علی اصغر (ع) رباب

تو رو حق مظلومیت امام حسین (ع)

تو رو به حق آبروی حضرت زینب (س)

تو رو به حق کربلا....

همه بچه ها رو زیر سایه الطاف خودت

همیشه سالم و شاداب و ایمن از هر خطری نگه دار...



آمیییییییییییییییییییییییییین یا رب العالمین
مثل هیچکس
17 آبان 92 11:46
یک دقیقه سکوت برای رویاهای شیرین کودکی ، که هرگز باز نخواهند گشت!



تاریخ من کودکیم هست

گذشت، اما در یادهایمان جاودانه ماند .عزاداریتون قبول باشه .


انشالله خدا از همه قبول کنه.
خاله زهرا
17 آبان 92 13:37
بسی منتقلب شدیم عجب پست جالبی بود خیلی خوشم اومد خیلیییییییییییییی حال وهوام عوض شد ایشالابه حق همین ماه عزیز هرکسی هرحاجتی داره براورده بشه یادماه محرمهای دوران مجردی بخیر باالمیراعجب روزایی داشتیم

یاد شیطنت آخر شما در آخرین محرم مجردی هم بخیر که منو سکته دادی خواهر عزیزم
المیرا
17 آبان 92 14:19
هی ی ی ی روزگار .. واقعا بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین ..
چه زود گذشت و به قولی چه زود بزرگ شدیم !
عزاداریتون قبول التماس دعا


محتاجیم به دعا عزیزم. دلت پاکه .خیلی برام دعا کن المیرا جون
فریده
18 آبان 92 8:51
مامان منم همین جور که مامان جون شما کیان را زیر چادرش پیچیده ما رو زیر چادرش می پیچید و به دیدن دسته های عزاداری می برد .
حالا هم پرهام رو همین جور بغل می کنه.
مامانا چقدر شبیه هم هستند . مهربون و دوست داشتنی .
امیدوارم همیشه در کنار هم شاد و سلامت باشید.

مرسی عزیزم.نشالله خدا مامان شما رو هم براتون حفظ کنن.
lida
18 آبان 92 16:44
قربون اقا کیان خوشگل بشم.خدا براتون حفظش کنه.



واااااااااااااااااااای خدا ببین کی ا.ومده. لیدا جونم خوش اومدی. همیشه بیا خب؟ وگرنه پول مقالتو از یحیوی نمیگیرم. هوراااااااااااااااااا
lida
18 آبان 92 20:13
بخاطره توی..................نمیام که.بخاطر کیان خوشگله میام.(درضمن جای خالی بالارو هم خودت پرکن)



جواب جای خالی گل گلاب
رضا
19 آبان 92 11:30
اینو اختصاصی همکلاسی قدیم و همراه حال واینده مینویسم

دوستت دارمو تو میدانی
زندگی بی تو همان ویرانی

زندگی بی تو سرابی ساکت
عشق من شعر مرا میخانی

شعر من حرف دلم بود به تو
تو که حال دل من میدانی

حال دل بسته به ان چشمانت
پس بخوان نغمه ای بی پایانی

اینو واسه خوده خوده خودت گفتم گلم دوست دارم