سه شنبه های سخت
سلاااااااااااااااااام
خوبین؟خوشین؟سلامتین؟
خدا رو شکر. ما هم خوبیم.یه کم از خوب بهتر. چون تکلیف این ترممون بالاخره معلوم شد.
الان میگم چه طوری
طبق معمول هر دو شنبه ،دیروزم من تهران بودم. بالاخره استاد گرامیمان لطف فرمودند و تاریخ میان ترم و سمینار و خلاصه کل تکالیف این ترم ما رو روشن کردند و بنا بر این فرمایش،من و کیان کوچولو میتونیم 24 آذر بعد از امتحان من بریم خونمون.هوررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بعله دیروز من رفتم تهران و کیان کوچولو تنها کنار بابا رسول و مامان پریباش موند ارومیه. انگاری بدم نگذشته بود بهش. رفته بود به خاله زهراش سر زده بود و شامم رفته بود خونه دایی مهدیش.
من که دیروز یکی از وحشتناکترین روزامو داشتم. خیلی درگیر بودم. خیلی بدو بدو داشتم. به مامان پریبا گفته بودم شاید این هفته کارم طول بکشه و مجبور شم شبو بمونم و برم خوابگاه . ولی به لطف خدا تونستم همه کارامو انجام بدم و برگردم.
صبح که رسیدم خیلی تنم درد میکرد. استخونای پام زوق زوق میکرد. بعد دو شب پیاپی تو اتوبوس بودن،منگ منگ بودم.
جالب اینجاست که سه شنبه ها کیان دوست داره تمام وقتش رو با من بگذرونه. منم همینطورم. از بغل کردنش سیر نمیشم.
(این عکس بعد از غذا خوردن گرفته شده. باید روش بنویسن لطفا مرا بشویید)
خلاصه امروز تا ظهر مقاومت کردم و به روی خودم نیاوردم که خسته ام. ولی ظهر که شد دو تا مسکن انداختم بالا و کلی پماد مسکن زدم به پاهامو زدم به خواب. دو ساعت و نیم بیهوش بودم.
مامان پریبا هم کیان رو کنار من خوابونده بود. وقتی بیدار شدم و کنار خودم دیدمش، میخواستم بخورمش.
اگه بابا رضا این عکسارو ببینه حتما میگه چرا دست و صورت بچه رو نشستییییییییییی؟
بابا رضا همش دو دقیقه این شکلی نمونده. عکساش قشنگ شد،منم گذاشتمشون تو وبلاگ.ببخشید خب؟
خلاصه که باید یه برنامه درست و حسابی واسه این یک ماهه بریزم تا انشالله هم بتونم همه کارامو انجام بدم و هم بتونیم شب یلدای اول کیان رو خونه خودمون کنار بابا رضامون باشیم انشالله. تو رو خدا برامون دعا کنید تا کارامون جفت و جور بشه.
اینم چندتا عکس کیان بعد از غذا
خدایا خودت کمکمون کن. ممنونم ازت خدای بزرگ و مهربونم.