سورپرایز شیرین
امروز صبح ساعت 11 مامان فرح زنگ زد و من در عالم خواب و بیداری گوشی رو برداشتم. (دیشب شازده کوچولو ما رو بیدار نگه داشته بود) وقتی مامان فرح دیدن من خوابم،خداحافظی کردن.ولی من تو همون عالم خواب و بیداری حس کردم که خیلی لحن صداشون خوشحال بود. تا بیدار شدم و شیر کیان رو دادم و ناهار پختم ساعت شد 1 ظهر. وسط ناهار خوردنمون بود که پرسیدم رضا چه خبر؟؟؟؟؟رضا هم که فکر میکرد من میدونم گفت:چه جالب که سودابه اینا اومدن نه؟؟؟؟؟؟؟؟(سودابه جون خواهر شوهرم هستن و تو سوئد زندگی میکنن.)
منو میگی
انقدر تعجب کردم و خوشحال شدم که نگو. زنگ زدم باهاشون صحبت کنم که گفتن رفتن خونه بابا مهدی. عصری به خاطر پرو لباسم نشد که بریم کرمان. ولی انشالله فردا صبح اول وقت میریم به دیدنشون. آخیش پسرم میخواد برای اولین بار پسر عمه اش رو ببینه.
خوش اومدین عمه سودابه. خوش اومدی کسرا جوووووووووون. صفا آوردین. خوش بحال همه به خصوص مامان فرح شد. چشمتون روشن مامان فرح.
جالب اینجاست که وقتی برای بابا رسول و مامان پریبا تعریف کردم،گفتن خوش بحال آقا و خانم کارآموز . از این وبلاگ بازی لعنتی راحت شدن. ما کی نوه مون رو بغل میکنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
آآآآآآخخخخخخخخخییییییییی. ما هم داریم میایم. کمتر از 15 روز دیگه این دلتنگیا تموم میشه. پیش به سوی خانواده.پیش به سوی خوشبختی.