کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

پدر بزرگا و مادر بزرگای کیان

جک پیغام گیر  تلفن پدر بزرگ و مادربزرگ رو شنیدین: ما اکنون در دسترس نیستیم،لطفا بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید: اگر شما یکی از بچه های ما هستید، شماره 1 را فشار دهید. اگر میخواهید بچه تان را نگه داریم، شماره 2 را فشار بدهید. اگر میخواهید ماشین را قرض بگیرید،شماره 3 را فشار بدهید. اگر میخواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم، شماره 4 را فشار دهید. اگر میخواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد، شماره  5 را فشار دهید. اگر میخواهید بچه تان را از مدرسه برداریم، شماره 6 را فشار دهید. اگر میخواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا بپزیم، شماره 7 را فشار دهید. اگر میخواهید امشب برای شام بیایید، شماره 8 را فشار دهید. اگر پول میخواهی...
8 شهريور 1392

کوچولو کجا بودی؟......خونه مادربزرگ

سلام سلام سلام به همه عزیزانی که به وبلاگ کیان من سر میزنن .   در چند روزی که گذشت من و کیان و بابا رضا  ،روزهای خیلی خوشی رو سپری کردیم. کیان به خونه مادربزرگ و پدربزرگش رفت و مثل همیشه کلی مورد لطف و محبت مادربزرگی و باباعلی و عمو محمد قرار گرفت و به همین دلیل روزهای آخر پنج ماهگی پسرم بسیار شیرین گذشت.خونه مامان فرح یک حیاط بسیار زیبا داره که هروقت ما میریم اونجا کلی سیزده بدر میکنیم تو اون حیاط. اینم عکسای پسرم کنار باغچه مامان فرح         از همین باغچه کوچولو کلی بادمجون و گوجه فرنگی و فلفل و هندونه و نعنا برداشت میشه.تازه یه درخت انجیر خوشگلم تو حیاط هست که متاسفانه هرکاری کردم نشد یه ع...
8 شهريور 1392

عمو محمد کیان

توی دنیای به این بزرگی ،با اینهمه آدم توش،کیان ما یه عمو محمد داره. اول از همه خوانندگان عزیز این مطلب خواهش میکنم یه ماشالله به این عمو محمد ما بگن تا چشم نخوره. عمو محمد موجودی است بسیار  دوست داشتنی،بسیییییارمهربان،بسیییار فهمیده،آقا،غمخوار مادر،هنرمند ،یه برادر خوب،یه دایی مهربون،یه عموی دلسوز،از اون آدمایی که به درد همه میخوره ولی هیشکی به درد اون رسیدگی نمیکنه. خلاصه این عمو محمد کیان که ما یه دسته گله تو این خانواده. میگن اخلاق آدما یکمیش ارثیه،یکمیش اکتسابی. اگه اینجوریه از صمیم قلب آرزو میکنم که کیان اخلاق عموش رو به ارث ببره.   دوست داریم عمو محمد     امیدواریم خدا بهترینها رو در زندگی نصیبت کن...
8 شهريور 1392

برای کیانم

          مَردُم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی. برای مَردُم خیلی مهمه که تو چی میپوشی؟ کجا میری؟ چند سالته؟ بابات چیکارس؟ ناهار چی خوردی؟ چند روز یه بار حموم میری؟ چرا حالت خوب نیست؟ چرا میخندی؟ چرا ساکتی؟ چرا نیستی؟ چرا ازدواج نمیکنی ؟ چرا بچه دار نمیشی ؟ چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟ چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟ چرا چشات قرمزه؟ حشیش کشیدی؟ چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟ چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟ و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره. اگر بسیار کار کنی می گویند احمق است . اگر کم کار کنی ...
4 شهريور 1392

امروز کیان

مثل همیشه امروز رو به شیر خوردن و پوشک عوض کردن و خوابوندن کیان گذروندیم تا عصر که تصمیم گرفتیم با خاله نازیلا بریم پارک.کیان بعد از ظهر رو خوب نخوابید. واسه همین نگران بودم تو پارک بیقراری کنه. بیقراری نکرد ولی دریغ از یک لبخند یا روی خوش. با اخم و تخم اومد پارک. اینم عکسای امروز کیان تو پارک   چه اخمی کرده قربونش برم. خیلی خوابش می اومد ولی نمیخوابید     حالا خدا خواست من مجهز رفته بودم و بساط استراحت آقا کیان فراهم بود. تا موقع اومدن همینطور داشت استراحت میکرد پسرم.     آخرشم با دو تا لالایی خوندن من گرفت تخت خوابید. تا خونه هم خواب بود.     ولی در کل خوش گذشت....
30 مرداد 1392

سه ماهگی کیان ما

وای  وای  وای  وای سه ماهگی کیان سخت ترین ماهی بود که با هم سپری کردیم. از اولین روز این ماه کیان به یکباره اعتصاب کرد ودیگه سینه نگرفت.رفتیم دکتر. رابط شیردهی گرفتیم.گولش زدیم. گشنه نگهش داشتیم. دعا خوندیم. دعواش کردیم.التماسش کردیم.اصلا لب نزد.نخورد که نخورد.تا جایی خودش رو گشنه نگه داشت که تو 3 روز دویست گرم وزن کم کرد.اونقدر مقاومت کرد که بالاخره ما تسلیم شدیم و رفتیم برای شازده پسر شیردوش برقی خریدیم. خلاصه مامان پریسای طفلکی روزانه چندین بار شیر میدوشید و میداد کیان میخورد.نیم ساعت شیر دوشیدن طول میکشید،نیم ساعتم باید براش شعر میخوندم تا این شیر رو بخوره. یکی دو بارم در طول روز شیر خشک میخورد.خیلی سخت شیر میخورد.تازه و...
26 مرداد 1392

یه شباهت جالب

میخوام راجع به چیزی بنویسم که این روزا دارم خیلی در موردش میشنوم. اولین بار تو خونه بابا رسول اینا نشسته بودیم و داشتیم راجع به اینکه کیان شبیه کیه صحبت میکردیم که خاله زهرا با لپ تابش وارد شد و چندتا عکس از کسرا و کیان کنار هم به ما نشون داد که برا هممون جالب بود. بابا رسول و مامان پریبا که فکر کردن همشون کیانن.(حیف که اون عکسارو الان ندارم) بعد اومدیم کرمان و مامان فرح و عمو محمد گفتن ما عکس از کیان داریم بیاین ببینین. وقتی رفتیم دیدیم عکسای کسران که واقعا هم شبیه بودن.   چند روز پیش هم تو عروسی  ساحل جون دختر خاله اقدس همه میگفتن چقدر این کوچولو شکل کسراست.(خاله اختر،اسما جون،زندایی ها) جالب اینکه خاله اقدس که انگار کلا ...
26 مرداد 1392