این چند روز
سلاااااااااااام خوبین عزیزانم؟؟؟؟؟؟ ما هم خوبیم خدا رو شکر. تجدید قوا کردیم . اول از روز اومدن رضا بگم.رضا ساعت 9 شب میرسید.قرار بود با مامانم و کیان برم دنبالش. خیلی دلم میخواست با کیان دو تایی بریم دنبالش ولی میدونستم که حتما باید یکی باشه که کیان رو تو ماشین نگه داره. از خونه اومدم بیرون. کیان هم بغلم بود. سوار شدیم. ماشینو روشن کردم. مامانم هنوز از خونه بیرون نیومده بود، دیدم که موقعیت الانم برای رانندگی بد نیست. یهو زد به سرم و حرکت کردم. مامانم از خونه اومد بیرون دید ما داریم میریم. اومد سمت ماشین که من گفتم تو نیا ما دو تایی رفتیم. از اون صحنه فقط صدای جیغ مامانم که میگفت وایستا منم بیام. تنهایی ...
نویسنده :
قویترین مامان دنیا
12:40