کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره

پسرم اسطوره دنیای منی

سه شنبه های سخت

سلاااااااااااااااااام خوبین؟خوشین؟سلامتین؟ خدا رو شکر. ما هم خوبیم.یه کم از خوب بهتر. چون تکلیف این ترممون بالاخره معلوم شد. الان میگم چه طوری طبق معمول هر دو شنبه ،دیروزم من تهران بودم. بالاخره استاد گرامیمان لطف فرمودند و تاریخ میان ترم و سمینار و خلاصه کل تکالیف این ترم ما رو روشن کردند و بنا بر این فرمایش،من و کیان کوچولو میتونیم 24 آذر بعد از امتحان من بریم خونمون.هوررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بعله دیروز من رفتم تهران و کیان کوچولو تنها کنار بابا رسول و مامان پریباش موند ارومیه. انگاری بدم نگذشته بود بهش. رفته بود به خاله زهراش سر زده بود و شامم رفته بود خونه دایی مهدیش.     من ک...
29 آبان 1392

عاشورا هم گذشت

سلااااااااااااام محرم امسال هم تموم شد. امروزم مثل دیروز من خیلی حالی نداشتم و به همین دلیل تمام روزم رو تو اتاق خودم به سر کردم. . . . . . . . . ولی بر عکس من کیان کلا وقتش پر بود. وای اول از دیشب بگم که ساعت 4 نصفه شب بیدار شد و  بنا رو بر این گذاشته بود که دیگه صبح شده و همه رو بیدار کنه.آخه عادت هر روزش اینه که وقتی بیدار شد اونقدر بابا  بابا میکنه تا همه چراغا روشن شن. بعد خیالش راحت میشه و میخنده. دیشبم ساعت 4 شروع کرد به بابابابا. منم خســــــــــــتــــــــــــــــــــــــــــه گفتم بابا خبری نیست.باید بخوابی. همه روشهای خوابوندن بچه رو امتحان کردم و در نهایت ساعت 5:30 صبح تو بغلم ،سرپا ، خواب رفت. یکی از ...
23 آبان 1392

کیان ما ،این روزها

سلااااااااااااااام اول اینکه بگم من امروز یاد گرفتم که چه جوری تو متنم حرکه گذاری کنم و بسیار از این موضوع خوشحالم. زین پس شاهد بسیاری حرکه و تشدید و از این جمله نمایشات در متنهای ما خواهید بود. (دوباره من یه چیز نو یاد گرفتم. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا) کیان کوچولو در اواسط هشت ماهگی: کاملا غلت میزنه و اگه چیزی رو بخواد ،اونقدر میچرخه و میچرخه تا برسه به اون وسیله. شبا کنار من میخوابه،دم در پا میشه. چهار دست و پا به عقب میره . کمرش رو بلند میکنه و یهو خودش رو سُر میده عقب. به جلو بلد نیست بره.     کلمه های ماما، بابا ، دَدَ  و آق قا و آی دَدَ رو میگه. ماما میدونه منم. بابا فقط بابا رضاشه. ...
23 آبان 1392

تاسوعای حسینی

سلااااااااااااام امروز اولین تاسوعای پسرم بود. من و بابا رضا یه نذر شیر کاکائو برای تاسوعا داریم. پارسال این موقع کیان رو پنج ماهه باردار بودم. رفتم سر دیگ شیر کاکائو و دعا کردم نی نمون سالم باشه. امسال خدا رو هزار مرتبه شکر، کیان تو بغلم بود و فقط حیف که ما خونه نبودیم تا بریم سر دیگ و از خدا تشکر کنیم. بابا رضا تنهایی نذرمون رو ادا کرد. یاد آوری این موضوع تمام روز منو خراب کرد. همه روز دلم گرفته بود. بدجور دلتنگ بابا رضا و خونمون شده بودم. دلم میخواست یه کم از اون نذری رو کیان میخورد.حالا بابا رضا یه کم براش تو فریزر نگه داشته. تا ببینیم روزیکه قسمت میشه و میریم خونمون،بشه بخوردش یا نه. بگذریم قصه دلتنگی من،بس طولانی است...... امروز ...
22 آبان 1392

خانواده سالم

سلاااااااااااااام   داشتن یک خانواده شاد و خوشبخت تنها با فراهم کردن نیازهای اولیه زندگی به دست نمی آید. رسیدن به چنین هدفی بسیار آسان تر از آن است که تصورش را می کنیم. نکات زیر برگرفته از کتاب رازهای ساده خانواده ای خوشبخت “Simple Secrets of Happy Families” نوشته دکتر دیوید نیون است :   ۱) برای زندگی خود محل مناسبی انتخاب کنید گذشته از این حقیقت که محل زندگی خود را با توجه به بودجه و امکانات خود انتخاب میکنیم، اما همین انتخاب که گاهی محدود هم هست باید با تفکر صورت گیرد. سوال اصلی این است همسایه های شما چه کسانی هستند؟ آیا در این محل تعداد بچه ها زیاد است؟ آیا فرزندان شما میتوانند به راحتی ...
21 آبان 1392

شله زرد تاریخی

سلاااااااااااااااااام   ماجرای شله زردا از این قراره که: خاله زهرا یه نذر شله زرد ،تو محرم اول زندگی مشترکش داشت. یه نذر کوچولو . در حد فامیلای درجه یک. (داخل پرانتز بگم که ما خیلی خانواده کوچیکی داریم و همه فامیلای بابا و مامان من از نوع درجه اول یعنی خاله عمه دایی عمو با بچه ها و نوه ها شون 40 نفر میشیم. همگی رو هم فکر کننننن) من خیلی کدبانو نیستم ولی به واسطه نذرهای فراوونی که همیشه داشتم دیگه تو پختن شله زرد و آش نذری اوستا شدم. خدا قبول کنه ایشششششششالله. بنابراین وظیفه خطیر پختن نذری به عهده من افتاد. صبح زود رفتم دانشگاه و کارامو انجام دادم. برگشتم کیانو برداشتم و رفتیم خونه خاله زهرا. و مامان پریسا دست به کار شد......
20 آبان 1392

نظر ازبابا رضا اومده

چیه خببببببببب؟ حق دارم وقتی 1800 کیلومتر از شوهرم دورم و دلم براش یه ذره شده، هر نظری که ازش میاد رو بکنم تو بوق و همه جا جار بزنم.   نظر اول:   اینو اختصاصی همکلاسمی قدیم و همراه حال واینده مینویسم دوستت دارمو تو میدانی زندگی بی تو همان ویرانی زندگی بی تو سرابی ساکت عشق من شعر مرا میخانی شعر من حرف دلم بود به تو تو که حال دل من میدانی حال دل بسته به ان چشمانت پس بخوان نغمه ای بی پایانی اینو واسه خوده خوده خودت گفتم گلم دوست دارم   نظر دوم:   آخی فدات بشم بابایی ،گلم قربونت برم الهی، دورت بگردم چقدر دلم واست تنگ شده .خیلی مواظب خودت باش. مامان پریسا سلام من که...
19 آبان 1392