سلااااااااااااام امروز اولین تاسوعای پسرم بود. من و بابا رضا یه نذر شیر کاکائو برای تاسوعا داریم. پارسال این موقع کیان رو پنج ماهه باردار بودم. رفتم سر دیگ شیر کاکائو و دعا کردم نی نمون سالم باشه. امسال خدا رو هزار مرتبه شکر، کیان تو بغلم بود و فقط حیف که ما خونه نبودیم تا بریم سر دیگ و از خدا تشکر کنیم. بابا رضا تنهایی نذرمون رو ادا کرد. یاد آوری این موضوع تمام روز منو خراب کرد. همه روز دلم گرفته بود. بدجور دلتنگ بابا رضا و خونمون شده بودم. دلم میخواست یه کم از اون نذری رو کیان میخورد.حالا بابا رضا یه کم براش تو فریزر نگه داشته. تا ببینیم روزیکه قسمت میشه و میریم خونمون،بشه بخوردش یا نه. بگذریم قصه دلتنگی من،بس طولانی است...... امروز ...