قالب جدید
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااام صد تا سلااااااام خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟ ما هم خوبیم خدا رو شکر. میخوام براتون قصه بگم: یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود تو یه شب بهاری یه مامان پریسا بود که حساااااااااااابی دلش گرفته بود،حوصله اش سر رفته بود و اصلا اصلا اصلا دستش به کتاب و دفتر نمیرفت که درس بخونه چون تمرکز نداشت. مثل همیشه کتابا رو بوسید گذاشت رو طاقچه و اومد تا یه سری به وبلاگ پسرش بزنه. یه کم که تو کودکیای پسرش چرخید، جَوّ براش سنگین شد. حال و هوای وبلاگ براش خسته کننده شد. تو دلش گفت تو دنیای واقعی که فعلا دستم از خونه یِ خودم کوتاهه و زندگی رو سپردیم دست خدا،بهتره بیام ...
نویسنده :
قویترین مامان دنیا
3:02